155
شمارهٔ ۳۲ - در مدح قاتل المشرکین امیرالمومنین(ع)
خواهی اگر مس تن خود کیمیا کنی
غواص وار دریم دریا شنا کنی
باید علی الدوام به گلزار زندگی
چون عندلیب منقبت مرتضی کنی
صغرای این مقدمه شد چیده دررالست
تکلیف این نتیجه تو باید ادا کنی
کبرای وی به عالم امکان کند بروز
گر غوص در معانی قالوا بلی کنی
گردر حقیقت سه موالید بگذری
یکیک توان سعید و شقی را جدا کنی
سهل است اگر که کار خدایی کند علی
باید ز بندگیش تو کار خدا کنی
ای نفس قدرت احدی یا علی مگر
خوانم تو را خدا ز خدایی ابا کنی
با آنکه کن فکان عدم صرف می شود
سبابه از اشاره بارض و سما کنی
حکم اربعکس خلقت اشیا کنی رقم
معدوم را وجود و فنا را بقا کنی
کردی به ممکنات خلقت اشیا کنی رقم
معدوم را وجود و فنا را بقا کنی
کردی به ممکنات تجلی ز بزم قرب
تا یاری پسر عم خود مصطفی کنی
وز نوک ذوالفقار سر سر کشان دهر
غلطان بروز معرکه در پیش پا کنی
ورنه ز جیب غیب در این آشیان پست
با آن علو مرتبه جا از کجا کنی
قربان حلم و حوصله و قدرتت شوم
خوش بود گر عنان تحمل رها کنی
یعنی برای نصرت فرزند خود حسین
یا ذوالفقار رو به صف کربلا کنی
اول برای العطش کودکان وی
تحصیل آبی از سیه بی حیا کنی
کردند دستهای علمدار او جدا
بر پا برای سستی دشمن لوا کنی
آن ظالمی که قاسم او را برید سر
با تیغ قهر شادی او را عزا کنی
از منقذ بن مره مردود سنگدل
خون علی اکبر خود ادعا کنی
صبر آنقدر که شمر سر سینه حسین
بنمود جا و باز تو در خلد جا کنی
می خواستی ز ضربت سیلی شمردون
امدادی از سکینه بی اقربا کنی
یا آن زمان که در کف دشمن اسیر شد
خود را به چشم زینب خود آشنا کنی
از این مه گذشته چه خوش بود گر به شام
دلجویی از عریبی زین العبا کنی
در مجلس یزید ز حق بی خبر نظر
بر آن سر بریده و طشت طلا کنی
(صامت) بس ات فخر تو در روز رستخیز
نزد رسول دختر خود را چو واکنی