شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۲۷ - در نعمت فخر کائنات و خلاصه موجودات
صامت بروجردی
صامت بروجردی( قصاید )
153

شمارهٔ ۲۷ - در نعمت فخر کائنات و خلاصه موجودات

تو بهار است و رسد بر شامه از گلشن شمیم
گشته اموات نبات احیا ز تاثیر بنسیم
قامت گیتی ز نو تشریف یحیی الارض یافت
همچنان از روح یابد زندگی عظم رمیم
گشت قمری را به شاخ سرو در بستان مقام
عندلیب آمد به گلشن گشت در گلشن مقیم
مقری بلبل قرائت کرد از اوراق گل
از پی نعت محمد(ص) آیه خلق عظیم
اشرف اولاد آدم احمد مرسل که او
راه و رسم آدمیت را به آدم از ادبم
شاه یثرب ماه بطحا زیب زمزم فخر حجر
زینت مرو و صفای مشعر ور کن خطیم
جان مکه اخشیجان صفا و مرو ولف
عمر عمره حرمت ابطح خداوند حریم
ذات پاکش باعث تنزیل تنزیل الکتاب
انه راجع بود به روی ز قرآن کریم
شرع وی بود استوار آن روز کامد در جهان
از قلم بر لوح بسم الله الرحمن الرحیم
قطب اقطاب وجود است و وجود او نوشت
بهر استخراج موجودات تقویم قویم
شبهه از کنت نبیا برد از لفظ نبی
ورنه مخفی بود که بوده است حادث یا قدیم
در فضای لی مع الله با وجودش قرب سخت
وز نوای یا حمیرا با بشر یار و ندیم
تا بطبل رحمت للعالمین بر زد دوال
کوفت بر سنگ مذلت جبهه ابلیس رجیم
هر که خواهد قصه معراج وی گو بشنود
وصف سبحان الذی اسری ز خلاق علیم
اشتیاق رویت وی داشت اندر کوه طور
رب ارنی زان سبب فرمود موسای کلیم
ورنه می دانست چندان کاینسوالش لامحال
نیتس اندر حیز اندیشه از عقل سلیم
فی الحقیقه نیست چندان فرق احمد با احد
صحبتی اندر میان افتاده است از حرف میم
گر تقرب یافت آن جان دو عالم از تو یافت
کامد از بحر ذبیحا مژده ذبح عظیم
بود ظرف پاک نور اقدسش ز آن روی شد
از خدا شایسته آن رتبه و فیض عمیم
جا دهد گل را به گلشن باغبان بهر گلاب
پرورد دریا صدف را از پی در یتیم
جمله اشیا بر سر خوان نوالش ریزه خوار
حبذا بر این کرامت مرحبا بر این کریم
در مقام ابتلا دیباچه عبداً شکور
روز تسلیم و رضا معنی اواه حلیم
اندکی از ابتلایش کشف شد بهر خلیل
بی تامل از جگر زد ناله انی سقیم
قدروی نشناختند امت چو یکتا گوهری
کوفتند در دست خلقی سفله و قومی لئیم
تا کند خاموش انوار احد را در احد
سنگ بر دندان وی زد کافی ز اهل حجیم
آن یکی خار مغیلان بر سر راهش نشاند
ریخت خاکسر به فرقش آن یکی بی خوف و بیم
بر اذیت های امت صبر کرد و دل نهاد
هیچگه ناورد بر لب شکوه از قلب کظیم
کاش چون نوح نجی فرموده بودی لاتدر
تا شدی آن قوم را منزل بنیران الیم
تاز گستاخی حسینش را به دشت کربلا
قوم کوفی از غم اکبر نسازد دل دو نیم
آه از آن ساعت که جسم اکبر خود را به خون
دید پا تا سر مترجم همچو قرآن کریم
در بغل بگرفت نعشش را و گفت این نوجوان
کاشکی بعد از تو بودی مادر دوران عقیم
نوجوانا بیتو لیلای جگر خون چون کند
در حرم غش کرده از داغ تو با اهل حریم
حیرتم زان نامسلمانی که در خونت کشید
کزچه رو رحمش نیامد بر چنین حسن عدیم
غصه بی یاری بابا عجب سیرت نمود
نوجوان از جان و رفتی سوی جنات نعیم
عاقبت رفتی ز دستم اف بر این دنیا که نیست
عهد او با هیچ کس در هیچ عهدی مستقیم
آخرین سنگین دلان سخت جان از داغ تو
بر دل من لرزه افکندند چون عرش عظیم
بعدک یا قره عینی علی الدنیا عفی
بی رخت از گلشن عالم نمی خواهم شمیم
کاش بی ماه رخت مهر فلک در باختر
منزوی بد همچو (صامت) یا چو اصحاب الرقیم