160
شمارهٔ ۱۳ - در مدح باب مدینه علم امیرالمومنین(ع)
روزگار عمر را هنگام فصل اربعین شد
تیر پران تا بپر بر کشور دل دلنشین شد
شهر بند تن تزلزل یافت از خیل حوادث
ملک قوت را سپاه ضعف هر سو در کمین شد
تا ز پا آمد حصاد دستگیر عین عینک
مخزن درج دهان خالی ز درهای ثمین شد
صفحه کشمیر صورت از خطای نوجوانی
در کهولت شهریار پایتخت ملک دین شد
مشک و کافور و صنوبر بید مجنون در طلب
دور و نزدیک و نهانی آشکارا و یقین شد
مایه و سود تجارت رفت بر یاد خسارت
ذلک الفوز العظیم اسباب خسران المبین شد
خواست سر کو تاج کر منانهند بر فرق افسر
پایمال نصرت طبع کرام الکاتبین شد
رستگاری زین مهالک نیست ممکن هر کسی را
جز کسی کوچاکر کوی امیرالمومنین شد
حضرت مولی الموالی رهبر عالی ودانی
آنکه خیرالمرسلین را بن عم و جانشین شد
کبریا مداح ذات وی ز اظهار تقرب
در زبور و جمله تورت و قرآن مبین شد
تا یدالله فوق ایدیم شود مشهود عالم
در وجودش دست یزدانی برون از آستین شد
پیش از آن کز ماسوی در ماسوی باشد نشانی
نور پاکش رهبر و استاد جبریل امین شد
بندی بنمود از بس حضرت جان آفرین را
آخر از عبدی اطعنی مظهر جان آفرین شد
زد قدم گویی ز امکان با سریر لامکانی
آنچنان با وحدت اندر کسوت و کثرت قرین شد
که در خاک نجف جا کرد در قرب جوارش
بی نیاز از جنه الماوی و فردوس برین شد
به من از دوزخ بود در شورش «تبلی السرائر»
هر تن خاکی که با مهر و ولای وی عجین شد
ریسمان حق پرستی را چنان تابید محکم
تا میان اهل ایمان عروه الوثقای دین شد
گشت یار انبیاء یک یک ز آدم تا به خاتم
مقتدا و پیشوای اولین و آخرین شد
بدشهاب ثاقب احزاب شیطان دست تیغش
هر کجا مهر رخش تا بنده اندر برج زین شد
تیغ لاشکلش نمود از نفی لا اثبات الا
بسکه در راه خدا با احمد مرسل معین شد
گوی سبقت از میان سابقون السابقون زد
تا وصی نفس پاک رحمه للعالمین شد
فارس بدر و جمل بر هم زن صفین و خبیر
بر عمر ناکثین و قاسطین و مارقین شد
عاقبت از تیغ زهر آلوده نسل مرادی
رویرنگین کرد و گلگون رو چو روز اولین شد
محاسن را که کردی ز اشک از خوف خداتر
موسم پیری خضابش آخر از خون جبین شد
در فلک پیچید بانک و اعلیا از ملایک
مضطرب چون کشتی بی بادبان سطح زمین شد
شمه چشم حسن از اشک گلگون رشک جیحون
قامت سرو حسین خم چون کمان از اهل کین شد
روزگار خلق امکان تیره چون اقبال زینب
قلب عالم پر ز خون چون قلب کلثوم حزین شد
بعد قتل حید کرار شاه کربلا را
روزگار سفله پرور از عداوت در کمین شد
کوس عدوان کوفت چندان تا سر فرزند زهرا
در زمین نینوا زیب سنان مشرکین شد
از زمینکربلا تا شام ویران چون اسیران
حلقه زنجیر و غفل طوق گلوی عبادین شد
کرد با زینب عبیدالله ظلمی در زمانه
درحقیقت به تپرست از کرده وی شرمگین شد
روز شب اندر بیابان بر سر خار مغیلان
خسته و مجروح پای کوکان نازنین شد
عترت شاه حجازی را به شام از جور گردون
جای در بزم شراب زاده هند لعین شد
جانب کیوان ز چوب خیزران پورسفیان
ناله کلثوم و زینب از یسار و از یمین شد
کوکب اقبال (صامت) از سعادت کرد یاری
تا به دور خرمن آل پیمبر خوشه چین شد