150
شمارهٔ ۸ - در مدح حضرت موسی بن جعفر(ع)
ای ز شور نشئه دنیای فانی سرگران
سرگران از ساغر سودای صهبای جهان
از جهالت سود را بنموده سودا با زیان
بشنوی تا الرحیل همرهان از کاروان
کن علاج گوش هوش خویش از رنج صنم
چند روزی داده مهلت ز امتحانت کردگار
می زنی بربام گردون گاه کوس اختیار
گه سوی تفویض می رانی سمند اقتدار
می کنی گه میل سوی جبر و در پایان کار
نیک و بدرا مینهی در گردن جف القلم
آنکه داند از طبیعت اصل بود کن فکان
می کند این کار صنع کردگار لامکان
حرق را از نار بیند غرق از آب روان
قطع را از آهن و از معده هضم آب و نان
گو بمال از خواب غفلت چشم را اندک به هم
پس چرا شد آتش سوزان گلستان بر خلیل
موسی عمران نشد بهر چه غرق رود نیل
نامد اسمعیل از تیغ خلیل از چه قتیل
در نجات یونس از بطن سمک برگو دلیل
یا نما اذعان به ایجاد حدای ذوالنعم
صنعه اللهی که دارد در همه اشیا ظهور
کی شود مستور چون حورشید غیر از چشم کور
آنکه دارد کبریا را سعی در اطفاء نور
هست چون ابلیس از سر منزل توفیق دور
در وجود وی بود شایسته معنای عدم
کن علاج این غبار لغزش عمی بصر
از غوایت شو به اقلیم هدایت ره سپر
بهر تحصیل طریق مذهب اثنی عشر
سوی طور معرفت چون پور عمران کن سفر
شو به ظل رافت موسی بن جعفر معتصم
حضرت باب الحوائج عبد صالح رکن دین
نور چشم مصطفی شبل امیرالمومنین
قبله اسلام صاحب افسر ملک یقین
پیشوای شرع احمد مقتدای راستین
فخر مکه زیب زمزم اصل ارکان حرم
شمع مصباح و چراغ دوده عبدمناف
آنکه از تیغ زبان با زمره اهلی خلاف
چون علی کرده به حفظ شرع پیغمبر مصاف
گرنبد ذاتش معین موسی دریا شکاف
بود تا صبح قیامت جای او در قعریم
پنجه الله شکلش همچو حیدر بت شکن
صرصر قهرش بلای جان عباد وئن
شهریار عالم امکان ولی ذوالمنن
واقف پنهان و پیدا کاشف سر و علن
منبع جود و سخا سرچشمه فضل و کرم
کاظم الغیظی که حلمش کرده دین را پایدار
قدرت یزدان ز ایجاد وجودش آشکار
حارث ملک و ملک فرمانده لیل و نهار
مظهر ذات خدا اسرار غیب کردگار
باعث ایجاد خلق ماسوا از بیش و کم
مصدر صنع ازل دیباچه اصل قدیم
در دریای امامت معنی فرع کریم
رهبر دنیا و دین مجموعه خلق کریم
جنت موعود باقی مخزن علم حکیم
ماه برج طاوها سر سوره نور و قلم
صد چو موسی کلیم اللهش از بهر سئوال
مانده حیران «رب ارنی» گوی در طور جمال
گرچه یکتایی بود مخصوص ذات ذوالجلال
لیک ذات وی چو ذات کردگار لایزال
از تقرب مشتبه گشته حدوثش با عدم
در عبادت خامه «عبدی اطعنی» سالها
با خدای لامکن در کنج زندان آشنا
بسته همچو شیر در زنجیر تسلیم و رضا
هشت سال آن یوسف مصر شهادت مبتلا
تازد از دنیای فانی جانب عقبی قدم
از شرار ظلم هارون مشتعل شد پیکرش
گشت از زهر جفا کاهیده جسم اطهرش
در غریبی شد برون از جسم جان انورش
نی حبیبی به ببالین نی طبیبی بر سرش
مونس وی آه عالمسوز و اشک دم به دم
وقت جان دادن بسی از زندگی دلگیر بود
جان شیرینش ز فکر الفت تن سیر بود
ناله اش از بی کسی بسیار با تاثیر بود
کند اندر پا و اندر گردنش زنجیر بود
شد مسافر چون به جنت زین دیار پرالم
با زبان حال می فرمود با باد سحر
کای صبا نزد رضا اندر مدینه کن گذر
گو ندارد ای رضا باب غریبت نوحه گر
روی بالین پدر یک دم قدم نه ای پسر
در نگاه واپسینت کن مرا فارغ ز غم
داد در بغداد چون جان آن امام نامراد
چار تن حمال را هارون فرستاد از عناد
حجت حق را به روی نزدبانی جای داد
شیعیان پاک طینت جمع گشتند از وداد
تا به عزت دفن کردند آن امام محترم
داد از مظلومی نوباوه خیرالانام
زاده زهرا حسین بی معین تشنه کام
شاه مذبوح از قفا کز ظلم بی رحمان شام
در زمین کربلا کردند جای احترام
پیکرش را پایمال سم اسبان از ستم
شمر بی دین با لب عطشان ز جسمش سرگرفت
به جدل بی دین از او انگشت و انگشتر گرفت
ساربان از بند دستش بهر بند زرگرفت
(صامت) از بهر عزایش خامه و دفتر گرفت
او فکند اندر مصیبت لرزه بر لوح و قلم