شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۲۷ - همچنین مصیبت
صامت بروجردی
صامت بروجردی( اشعار مصیبت )
362

شمارهٔ ۲۷ - همچنین مصیبت

هر که در بزم عزای شاه بی سر می نشیند
سر به زانو بهر نور چشم حیدر می نشیند
هر کجا نام حسین باشد مکدر می نشیند
روز محشر مهره بختش به شش در می نشیند
با بتول و احمد مرسل برابر می نشیند
کرد خلقت تا خدی لم یزل نور جنابش
از میان دوستان خویشتن کرد انتخابش
وعده داد از دادن سر شاهی یوم الحسابش
هر که نوشد آب یاد آرد ز لبهای کبابش
روز محشر در کنار حوض کوثر می نشیند
هر کجا گردد اساس ماتم آن شاه برپا
با قد خم مصطفی و مرتضی باشند در آنجا
خوش به حال آنکه در غم خانه دلبند زهرا
دیده گریان سینه سوزان از پی ماتم مهیا
از برای خاطر زهرای اطهر می نشیند
یادم آمد آن زمان کان قامت طوبی مثالش
شد به خاک کربلا غلطان به راه ذوالجلالش
شد به سر وقت تن وی خواهر بشکسته بالش
من ندانم با چه حالت می شود آگه ز حالش
خواهری کاندر سر نعش برادر می نشیند
بر زمین افتاد و کرد آن پاره تن را زیب دامن
گفت کی پروده دوش نبی محبوب ذوالمن
جدت از باران نگه می داشت جسمت را ولیکن
با خبرگ گویا نبود از حال امروزت که بر تن
تیر بر بالای زخم تیر تا پر می نشیند
مادرت خیرالانسا می زد به گیسو تو شانه
گر سر مویی شدی کم از سرت بر این بهانه
خاطرش محزون شدی بهر تو ای شاه یگانه
ای دریغا می نمود آخر که بیند در زمانه
شمر روی سینه ات با دست خنجر می نشیند
آمده به امن سکینه ای برادر بر سر تو
تا ببوسد جای زهرا جده خود حنجر تو
شکوه شمر ستمگر را کند اندر بر تو
برنمی دارد دل از جسم شریفت دختر تو
هرچه برمی دارم او را بار دیگر می نشیند
گشته آل عترتت در این بیابان جمله ویلان
زین طرف بر آن طرف تا کی کنم رو در بیابان
یک تن تنها دهم تسکین کدامین یک از ایشان
می روم کلثوم را سازم خموش از آه و افغان
ام لیلا بر سر بالین اکبر می نشیند
روزگار آخر فکند اندر میان ما جدایی
تو به دشت کربلا ماندی چنین بی آشنایی
من به شام و کوفه رفتم با چنین بی اقربائی
گر نکردم من پی غمخواریت ماتم سرایی
(صامت) اندر ماتمت با دیده تر می نشیند