107
غزل شمارهٔ ۳۶۱
ای نسیم صبح بوی جانفزا می آوری
من نمی دانم که این بوی از کجا می آوری؟
ای نسیم از خاک کوی یار، حاصل کرده ای
تا نپنداری که از باد هوا می آوری
گلبن بارآورش ما را نمی بخشید بوی
هم تو باری کز برش بویی به ما می آوری
گلستان شوق را، نشو و نمایی می دهی
بلبلان بی نوا را در نوا می آوری
ناتوانی زانکه راهی بس دراز و پیچ پیچ
از سر زلف جبینم زیر پا می آوری
رفته بود از جا دل ما بازش آوردی بجای
راستی را شرط دلداری بجا می آوری
گرز روی لطف یکدم می کنی در کوی ما
وقت ما چون صبح از آن دم با صفا می آوری
قاصد سلمانی و یکدم نمی گیری قرار
روز و شب یا می بری پیغام یا می آوری