115
غزل شمارهٔ ۳۱۲
چندان فتاد ما را، کار از شراب خوردن
کز شوق آن ندارم، پروای آب خوردن
بر یاد روی خوبان، می می خوریم والحق
ذوقی تمام دارد، بر گل شراب خوردن
ترکان چشم مستت، آورده اند رسمی
از خون شراب دادن، وز دل کباب خوردن
از مستی صبوحی، قطعا نمی توانم
یک جام می چو عیسی، با آفتاب خوردن
می را حساب فردا، خواهند کرد و خواهم
ز امروز تا به فردا، می بی حساب خوردن