118
غزل شمارهٔ ۲۷۶
بر سر کوی دلارام، به جان می گردم
روز و شب در پی دل، گرد جهان می گردم
غم دوران جهان کرد مرا پیر و چه غم
بخت اگر یار شود باز جوان می گردم
دیده ام طلعت زیباش که آنی دارد
این چنین واله و مست از پی آن می گردم
تا نسیمی سر زلف تو بیابم چو صبا
شب همه شب من بیمار به جان می گردم
ناوک غمزه جادو به من انداز که من
پیش تیرت ز پی نام و نشان می گردم
تا مگر نوش لبی چون تو به من باز خورد
چون قدح گرد لب نوش لبان می گردم
تو چو گل در تتق غنچه و من چون بلبل
گرد خرگاه تو فریاد کنان می گردم
دامن از من مکش ای سرو که در پای تو من
می دهم بوسه و چون آب روان می گردم
تو مکان ساخته ای در دل سلمان وانگه
من مسکین ز پیت کون و مکان می گردم