101
غزل شمارهٔ ۱۸۶
چشم مخمور تو مستان را به هم بر می زند
شور عشقت، عاشقان را حلقه بر در می زند
دل همی نالد چو چنگ عشق تیز آهنگ او
در دل عشاق هر دم راه دیگر می زند
چشم عیارت به قصد خون خلقی، دم به دم
تیغ های تیر مژگان را به هم بر می زند
گوهر کان از کجا یابد دل من چو مدام
قفل یاقوت لبت بر درج گوهر می زند