73
غزل شمارهٔ ۱۲۲
به حضرت تو، که یارد، که قصه ای ز من آرد؟
به غیر باد و برآنم که باد، نیز نیارد
اگر نسیم نماید، کسالتی به رسالت
سلام من که رساند، پیام من که گذارد؟
نسیمی از سر زلف تو می خرم به دو عالم
وگر چه خود همه عالم، نسیم زلف تو دارد
خیال روی تو در چشم ما و ما، متحیر
در آن قلم که چنین صورتی بر آب، نگارد
لبم چو یاد کند، ذوق خاکبوس درت را
ز شوق مردم چشم من، آب در دهن آرد
گرم وصال تو بگذاشت پیش از این دو سه روزی
مرا فراق تو دائم که پیش ازین، نگذارد
بروز وصل خودم وعده داده بودی، سلمان
درین هوس، همه شبهای تیره روز شمارد