شام زلفت را نسیم صبح سر گردان شده

آتش لعلن ذهاب چشمه ی حیوان شده

آشکارا کرده دلها غارت وپنهان شده

ای بسا سر ها که چون گو در سر چوگان شده

بار چین بگشاده صبح ومشک چین ارزان شده

آتش روی خلیلم بین گل وریحان شده

جمله تن جان بر میان بر در گه جانان شده

زخم هر خار مغیلان مرهم ودر مان شده

چیست گوگردیست احمر کیمیای جان شده

فیض رحمت بین ز زرین ناودان ریزان شده

ذره با رخسارش از خورشید روگردان شده

در پناه بارگاه سایه یزدان شده

هست باد مهرگان زر گر بستان شده

در هوای مهرگان رقاص ودست افشان شده

ریخته رنگ از هوا از مهرجان لرزان شده

گنج باد آورد خسرو در رزان لرزان شده

دایه یابر خریف اینک سیه پستان شده

زان مفرح لاجرم کام لبش خندان شده

چون کنار سایلان درگه سلطان شده

چون خم عیسی ببین ، بر گونه گون الوان شده

شاهد گل روی مصرعیش را زندان شده

بس لبالب عین جان ومعدن مر جان شده

زبده ی عصر آمده پرورده ی دهقان شده

آب حیوان چون کفیل عمر جاویدان شده

از بساط جام گلگون عندلیب الحان شده

پیش سلطان جهان با ناله وافغان شده

وصف اخلاقش برون از خیر امکان شده

جوهر ذاتش فلک را حاصل دوران شده

سایبان رحمت این سبز شادروان شده

در دبیرستان رایش طفل ابجد خوان شده

هر دم از دست کفش خود در درون کان شده

وز غبار لشکرش چشم فلک حیران شده

کایسای آسمان از آبشان گردان شده

خاندان بخل وبنیاد ستم ویران شده

چون رسن حبل الورید اندر تنش پیچان شده

در هوای جامت این خورشید وآن عمان شده

وز بن گوش اخترانت تابع فرمان شده

گوشوار گوش مه تاج سر کیوان شده

مردی رستم سراسر حیله و دستان شده

پیش مردم در ترازو سنگ وزر یکسان شده

در سرش شمشیر با آهن دلی گریان شده

زمره ی فضل وهنر را زهره در میزان شده

آفتاب طالعش در خا نه ی کیوان شده

قاصد میر اجل بی در و بی پیکان شده

آمده بر سر اگر در رزم خود عریان شده

لیکن این معنی برای خاطر سلمان شده

بر بساط رحمت خوان کرم مهمان شده

پادشاهانت گدای سفره ی احسان شده

باد در پای سمند ت چون شتر قربان شده