156
غزل ۱۵
هر که هر بامداد پیش کسیست
هر شبانگاه در سرش هوسیست
دل منه بر وفای صحبت او
کانچنان را حریف چون تو بسیست
مهربانی و دوستی ورزد
تا تو را مکنتی و دسترسیست
گوید اندر جهان تویی امروز
گر مرا مونسی و همنفسیست
باز با دیگری همین گوید
کاین جهان بی تو بر دلم قفسیست
همچو زنبور در به در پویان
هر کجا طعمه ای بود مگسیست
همه دعوی و فارغ از معنی
راست گویی میان تهی جرسیست
پیش آن ذم این کند که خریست
نزد این عیب آن کند که خسیست
هر کجا بینی این چنین کس را
التفاتش مکن که هیچ کسیست