251
شمارهٔ ۲ - مجلس دوم
قال الله تعالی یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله، ای کسانی که به وحدانیت حق جَلَّ و علا اقرار کردید پرهیزگاری کنید. ایمان را اثبات کرد و به تقوا فرمود تا بدانی که عروس ایمان با آنکه جمالی دارد، بی زیور تقوا کمالی ندارد.
در خبر است از خواجۀ عالم و خلاصۀ بنی آدم صلی الله علیه وسلم که فرمود از خدای عز و جل شنیدم که من شهدلی بالوحدانیةِ و لک بالرسالةِ دَخَل الجنةَ علی ما کانَ فیه من العمل، هرکه گواهی دهد مرا به خدایی و تو را به پیغمبری به بهشت درآید با هر عملی که دارد. با چندین شرف و دولت که کلمۀ اخلاص راست به وجود تقوا مستظهر است که یا ایها الذین آمو اتقوا الله. در این چه حکمت است همانا که خداوند سُبحانَهُ و تَعالی دعوت می کند بندۀ مؤمن را به مقام اولیا که هر که کلمۀ اخلاص گفت به دایره ایمان درآمد اما هر که به قدم تقوا رفت غالب آن است که به مقام اولیا برسد. دلیل از قرآن که الا أن أولیاء الله لاخوف علیهم ولاهم یحزنون، ولایت را همین دو طرف است: ایمان و تقوا. بیایید ای دوستان که ما از این دو طرف یکی داریم ایمان، و آن اصل است تا بقیت زندگانی چنان که میسّر شود پرهیزگاری کنیم. باشد که از دولت صحبت اولیای خدای تعالی که مقربان حضرت کبریایند محروم نشویم و این میسر نشود مگر به توفیق باری عزَّ اسمُه.
یا رب چنان که خلعت ایمان بخشیده ای پیرایۀ تقوا کرامت کن اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد. و بار دیگر فرمود اتقوا الله تکرار لفظ از فایده و حکمتی خالی نباشد، گفته اند تأکید است الکلام إذا تکرر تقرر ولیکن بدین قدر اختصار وقتی افتد که معنی از این بلیغ تر نتوان یافت.
بدان که تقوا بر دو نوع است: تقوای صالحان و تقوای عارفان. تقوای صالحان از اندیشه روز قیامت در مستقبل، ولتنظر نفس ما قدمت لغ. و تقوای عارفان از حیای رب العالمین در حال که و اتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون. وقتی که صالحان را شیطان عملی ناپسندیده در نظر بیاراید و نفس و طبیعت مایل آن کند، اندیشه کنند از روز قیامت و حساب که عرصه عرض اولین و آخرین باشد، نیکبختان را تاج کرامت بر سر و قبای سلامت در بر، بر تخت ملک ابدی در دولت نعیم سرمدی تکیه زده، و آن گنهکاران پریشان روزگار دل از داغ ملامت پریش و سر از بار خجالت در پیش، پس از ننگ چنین موقف بترسند و دست از گناهان بدارند. ان شاء الله که توفیق بخشد.
مثل وقوفَک عند اللهِ فی ملاء
یوم التغابُنِ و استیقظ المزدجر
یا غافر الذنب هل تَرضی لنفسک فی
قید الاساری و اخوان علی سرر
گدایان بینی اندر روز محشر
به تخت ملک همچون پادشاهان
چنان نورانی از فرّ عبادت
که گویی آفتابانند و ماهان
تو خود چون از خجالت سر برآری
که بر دوشت بود بار گناهان
اگر دانی که بد کردی و بد رفت
بیا پیش از عقوبت عذرخواهان
این بیان که کردیم تقوای صالحان است اما بیان تقوای عارفان آن که اگر عیاذا بالله گوشه خاطر ایشان به عملی ناکردنی التفات کند، نه از عذاب روز قیامت ترسند بلکه در آن حالشان از خدای عز و جل شرم آید که واقف است و مطلع، و روا نباشد در نظر بزرگان افعال قبیح.
آورده اند که یکی از بزرگان را زانو درد کردی، گفتندش زمانی پای دراز کن چون تنهایی. گفت تنها نیستم که خداوند جل و علا حاضر است و شرم می دارم که در حضرت خداوندگار ترک ادب باشد. پس ای زمرۀ صالحان اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد، و اتقوا الله. پرهیزگاری کنید و ببینید که امروز از بهر فردای قیامت چه بضاعت فرستاده اید و چه ذخیره نهاده. و ای حلقۀ عارفان ان الله خبیر بما تعملون دامن از گرد زَلّت نگاه دارید که خداوند تعالی حاضر است و بینا.
نقل است که بندۀ حبشی پیش پیغمبر صلی الله علیه و آله رفت و گفت یا رسول الله انی اتی فاحشة فهل لی توبة عملی؟ ناکردنی کرده ام هیچ مرا توبه باشد؟ گفت باشد و هو الذی یقبل التوبة عن عباده. حبشی توبه کرد و بیرون رفت. بعد از زمانی باز آمد و گفت یا رسول الله کان الله یرانی علی ذلک در آن حالت مذموم حق تعالی و تقدس مرا میدید؟ گفت خاموش چرا نمی دید؟ یعلم خائنة الأعین و ما تخفی الصدور، چشمی در ابرو نگردد به خیانت و خاطری در سینه نگذرد به خلاف دیانت الاکه خداوند تعالی داناست بر آن و بینا. ان تّکُ مثقالَ حبة من خردل فتکن فی صخرة او فی السموات أو فی الأرض یات بها الله. حبشی این سخن بشنید، بنالید و بزارید و آب حسرت و ندامت از چهره ببارید، آورده اند که نفسی از سینه پردرد برآورد و جان به حق تسلیم کرد.
صالح از دشمن اندیشه کند که نباید که فردای قیامت بر حال تباه او بخندد، و عارف از دوست شرم دارد که همین دم نپسندد که قیامت بعید است و حق ملازم حبل الورید.
رضای دوست به دست آر و دیگران بگذار
هزار فتنه چه غم باشد ار برانگیزند
مرا چو با تو که مقصودی آشتی افتاد
رواست گر همه عالم به جنگ برخیزند
تعالوا نطب عیشا و نرتع عادة
و ان لم یکن عیش العذول یطیب
اذا ما تراضینا و صولح بیننا
دع الناس یرضوا تارة و یعیبُ
یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله. ای دوستان خدای تعالی به تقوا می فرماید و نشان دوستی فرمان بردن است، تو که دعوی دوستی خدای عز و جل کنی پرهیزگاری کن چنان که فرموده است. نکنی دعوی بی بیّنت آورده باشی ترسم که ثابت نشود.
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی
کاین ره که تو می روی به ترکستان است
مخالفت صفت دشمنان است از دوستان نپسندند و لاتکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم همچون کسانی مباشید که کلمۀ توحید ترک دادند و فرمان خدای تعالی فراموش کردند لاجرم درِ معرفت باری عز اسمه بر ایشان بسته شد که من عَرفَ نفسه فقد عرف رَبه. خویشتن شناسی نردبان بام معرفت الهی ست هر که خویشتن نشناس است شناسای حضرت عزت چون گردد؟ نتیجه نافرمانی بین که چه مذموم است. پس بر تو باد ای برادر که تا توانی تن به خدمت و طاعت دردهی و سر بر خط فرمان ارادت نهی که به نور ذکر و عبادت، درون مؤمنان روشن می گردد. پس به وسیلت این روشنایی، بسا مکاشفات غیبی و مشاهدات روحانی دست می دهد.
خواجۀ عالم صلی الله علیه وسلم می فرماید من أخلص لله اربعین صباحاً ظهرت ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه یعنی هر که چهل بامداد به اخلاص برخیزد حق تعالی چشمه های حکمت از دل او بر زبان او روانه کند. این نتیجه فرمانبرداری ست تا قیمت اوقات عزیز بدانی و به خیره ضایع نگذرانی که ترک فرمان تاریکی آرد و در آیینۀ تاریک چیزی نتوان دید.
سعدی حجاب نیست تو آیینه پاک دار
زنگارخورده چون باید جمال دوست
ولا تکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم، همچون کسانی مباشید که سر به گفتار نصیحت کنان فرو نیاوردند و قول علما و صلحا گوش نکردند و فرمان خدا و رسول نبردند. پاداش این معامله چه دیدند و این عمل با ایشان چه کرد؟ فانسیهم انفسهم. والفعل ینسب الی السبب بقوله تعالی و ذلکم ظنکم الذی ظننتم بربکم فاردیکم فاصبحتم من الخاسرین. از حکم این فعل ناخوب چشم بصیرت ایشان فرو دوخت تا ترتیب و ترکیب وجود خود فراموش کردند، و در ظلمات حیرت بماندند، و راه به سر این آیت نبردند که: انا خلقناکم من تراب ثمّ من نطفة ثمّ من علقة ثّم من مضغة مخلقة و غیر مخلقة، و از دولت این معرفت محروم ماندند که، و لَقد خلقنا الانسان من سُلالة من طین ثم جعلناه نطفة فی قرار مکین ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاماً فکسونا العظام لحماً ثم انشاناه خلقاً آخر فتبارک الله احسنُ الخالقین. این علم خویشتن شناسی است و آن کس را که در این علم نظر نیست در بیان وجود، حکم فانسیهم انفسهم در شأن او واقع است. و جای دیگر فرمود قُل سیروا فی الارض فَانظروا کَیْفَ بَدءَ الخَلْقَ ثُمَّ الله ینشئ النشأَة الأخِرة، بگوی ای محمد سفر کنید در زمین و نظر کنید تا چگونه آغاز آفرینش میکند و چگونه به انتها می رساند؟ کمینه دانه ای که در زمین به قدرت او پرورش می یابد چگونه بیخ و شاخ و برگ باز می کند؟ تخم خرمایی خرمابنی می گردد. این هم بگذار که حکم ظاهر است و محقّقان گفته اند سیروا فِی ألأَرْضِ یعنی در زمین وجود خود سیر کن که اگر دمی به قدم فکرت، گرد عالم وجود خود برآیی از آن فاضل تر که به پای عالم را بپیمایی. اگرچه فرموده است سنریهم آیاتنا فی الآفاق ولی جای دیگر می فرماید و فی انفسکم افلا تبصرون.
عمرها در پی مقصود به جان گردیدیم
دوست در خانه و ما گرد جهان گردیدیم
خود سراپردۀ قدرش ز مکان بیرون بود
آن که ما در طلبش کون و مکان گردیدیم
صورت یوسف نادیده صفت می کردند
با میان آمد و بی عقل و زبان گردیدیم
همچو بلبل همه شب نعره زنان تا خورشید
روی بنمود چو خفاش نهان گردیدیم
با اول سخن آییم تا مقصود فوت نشود: ولا تَکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم. کافر از ترک عبادت غم نخورد و از معصیت باک ندارد، اصل اعتقاد است چون اصل ندارد فرع به چه کار آید؟ الله الله تو که مؤمنی در ادای عبادت تقصیر و تهاون روا مدار تا به صفتی از صفت بیگانگان موسوم نشوی که از تو قبیح تر و ناخوب تر آید.
دشمن که جفایی کند آن شیوۀ اوست
باری تو جفا مکن که معشوقی و دوست
ولا تکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم أَنفسهم اولئک هم الفاسقون، برون شدند یعنی بیگانگانند، رقم بیگانگی بر ایشان کشند اثبات آشنایی تو را قبضدها تتبین الأشیاء. مراد از این سخن آن است که کافران از دایرۀ انتباه بیرونند، طاعت و معصیت تفاوتی نکند ایشان را، تو که در حرم امن امانی عزت خود نگاه دار و حرمت خود به جای آر، که با چنین منقبت و حرمت که تو را دادند به دیگری نمانی، لا یستوی أصحاب النار و أصحاب الجنة، اهل بهشت و دوزخ برابر نباشند، اسفل السافلین چه ماند به اعلی علیین؟ نعیم مقیم کی بود چون عذاب الیم؟ محنت ایشان که در خازنان دوزخ همینالند که ادعوا ربکم یخفف عنا یوما من العذاب، به دولت آنان چه ماند که والملائکة یدخلون علیهم من کل باب سلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبی الدّار؟
اللهم اجعلنا من عبادک الصالحین و فواضل المقربین الهادین المهدیین و انزلنا حظیرة قدسک من اهل انسک من الأنبیاء و المرسلین، الَّذین قال الله لهم لاخوف علیهم و لا هم یحزنون، و اختم لنا ولایة محمد صلی الله علیه وسلم خاتم النبیین و رسول رب العالمین.