شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
حکایت شمارهٔ ۶
سعدی
سعدی( باب ششم در ضعف و پیری )
299

حکایت شمارهٔ ۶

وقتی به جهل جوانی بانگ بر مادر زدم، دل آزرده به کنجی نشست و گریان همی گفت: مگر خردی فراموش کردی که درشتی میکنی؟
چه خوش گفت زالی به فرزند خویش
چو دیدش پلنگ افکن و پیل تن
گر از عهد خردیت یاد آمدی
که بیچاره بودی در آغوش من
نکردی در این روز بر من جفا
که تو شیرمردی و من پیرزن