229
حکایت شمارهٔ ۱
یکی را از دوستان گفتم: امتناع سخن گفتنم به علت آن اختیار آمده است در غالب اوقات که در سخن نیک و بد اتفاق افتد و دیدهٔ دشمنان جز بر بدی نمی آید. گفت: دشمن آن به که نیکی نبیند.
و اَخو العَداوَةِ لا یَمُرُّ بِصالِحٍ
اِلّا و یَلمِزُهُ بِکَذّابٍ اَشِر
هنر به چشم عداوت بزرگتر عیب است
گل است سعدی و در چشم دشمنان خار است
نور گیتی فروز چشمهٔ هور
زشت باشد به چشم موشک کور