شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
حکایت شمارهٔ ۲
سعدی
سعدی( باب سوم در فضیلت قناعت )
438

حکایت شمارهٔ ۲

دو امیرزاده در مصر بودند. یکی علم آموخت و دیگر مال اندوخت. عاقبة الاَمر آن یکی علاّمه عصر گشت و این یکی عزیز مصر شد.
پس این توانگر به چشم حقارت در فقیه نظر کردی و گفتی: من به سلطنت رسیدم و این همچنان در مسکنت بمانده است.
گفت: ای برادر! شکر نعمت باری عزّ اسمه همچنان افزون تر است بر من که میراث پیغمبران یافتم یعنی علم و تو را میراث فرعون و هامان رسید یعنی ملک مصر.
من آن مورم که در پایم بمالند
نه زنبورم که از دستم بنالند
کجا خود شکر این نعمت گزارم
که زور مردم آزاری ندارم