182
حکایت شمارهٔ ۱۷
همچنین در قاع بسیط مسافری گم شده بود و قوت و قوّتش به آخر آمده و درمی چند بر میان داشت. بسیاری بگردید و ره به جایی نبرد. پس به سختی هلاک شد. طایفه ای برسیدند و درمها دیدند پیش رویش نهاده و بر خاک نبشته:
گر همه زر جعفرى دارد
مرد بى توشه برنگیرد کام
در بیابان فقیر سوخته را
شلغم پخته به که نقرهٔ خام