221
حکایت شمارهٔ ۱۰
یکی از علما خورندهٔ بسیار داشت و کفاف اندک. یکی را از بزرگان که در او معتقد بود بگفت. روی از توقع او در هم کشید و تعرّض سؤال از اهل ادب در نظرش قبیح آمد.
ز بخت روی ترش کرده پیش یار عزیز
مرو که عیش بر او نیز تلخ گردانی
به حاجتی که روی تازه روی و خندان رو
فرو نبندد کار گشاده پیشانی
آورده اند که اندکی در وظیفهٔ او زیادت کرد و بسیاری از ارادت کم. دانشمند چون پس از چند روز مودت معهود بر قرار ندید گفت:
بِئس المطاعِمُ حینَ الذُلِّ تَکسِبُها
القِدرُ مُنْتَصَبٌ وَ القَدرُ مَخفوضٌ
نانم افزود و آبرویم کاست
بینوایی به از مذلت خواست