شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
حکایت شمارهٔ ۸
سعدی
سعدی( باب دوم در اخلاق درویشان )
216

حکایت شمارهٔ ۸

یکی را از بزرگان به محفلی اندر همی ستودند و در اوصاف جمیلش مبالغه می کردند.
سر بر آورد و گفت: من آنم که من دانم.
کُفَیتَ اَذیً یا مَن یَعُدُّ مَحاسنی
علانیَتی هذا ولم تدرِ ما بَطَنَ
شخصم به چشم عالمیان خوب منظر است
وز خبث باطنم سر خجلت فتاده پیش
طاووس را به نقش و نگاری که هست خلق
تحسین کنند و او خجل از پای زشت خویش