198
حکایت شمارهٔ ۴۵
آورده اند که فقیهی دختری داشت به غایت زشت به جای زنان رسیده و با وجود جهاز و نعمت کسی در مناکحت او رغبت نمی نمود.
زشت باشد دبیقی و دیبا
که بود بر عروس نازیبا
فی الجمله به حکم ضرورت عقد نکاحش با ضریری ببستند.
آورده اند که حکیمی در آن تاریخ از سرندیب آمده بود که دیدهٔ نابینا روشن همی کرد.
فقیه را گفتند: داماد را چرا علاج نکنی؟
گفت: ترسم که بینا شود و دخترم را طلاق دهد.
شوی زن زشت روی، نابینا به