223
حکایت شمارهٔ ۲
درویشی را دیدم سر بر آستان کعبه همی مالید و می گفت: یا غفور یا رحیم تو دانی که از ظلوم و جهول چه آید.
عذر تقصیر خدمت آوردم
که ندارم به طاعت استظهار
عاصیان از گناه توبه کنند
عارفان از عبادت استغفار
عابدان جزای طاعت خواهند و بازرگانان بهای بضاعت، من بنده امید آورده ام نه طاعت و به دریوزه آمده ام نه به تجارت.
اِصْنَعْ بی ما اَنتَ اهْلُه.
بر در کعبه سائلی دیدم
که همی گفت و می گرستی خوش
می نگویم که طاعتم بپذیر
قلم عفو بر گناهم کش