شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل ۶۲۷
سعدی
سعدی( غزلیات )
117

غزل ۶۲۷

خواهم اندر پایش افتادن چو گوی
ور به چوگانم زند هیچش مگوی
بر سر عشاق طوفان گو ببار
در ره مشتاق پیکان گو بروی
گر به داغت می کند فرمان ببر
ور به دردت می کشد درمان مجوی
ناودان چشم رنجوران عشق
گر فرو ریزند خون آید به جوی
شاد باش ای مجلس روحانیان
تا که خورد این می که من مستم به بوی
هر که سودانامه سعدی نبشت
دفتر پرهیزگاری گو بشوی
هر که نشنیده ست وقتی بوی عشق
گو به شیراز آی و خاک من ببوی