شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل ۵۴۱
سعدی
سعدی( غزلیات )
110

غزل ۵۴۱

مگر دگر سخن دشمنان نیوشیدی
که روی چون قمر از دوستان بپوشیدی
من از جفای زمان بلبلا نخفتم دوش
تو را چه بود که تا صبح می خروشیدی
قضا به ناله مظلوم و لابه محروم
دگر نمی شود ای نفس بس که کوشیدی
کنون حلاوت پیوند را بدانی قدر
که شربت غم هجران تلخ نوشیدی
به مقتضای زمان اقتصار کن سعدی
که آن چه غایت جهد تو بود کوشیدی