شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل ۴۸۲
سعدی
سعدی( غزلیات )
125

غزل ۴۸۲

هر که به خویشتن رود ره نبرد به سوی او
بینش ما نیاورد طاقت حسن روی او
باغ بنفشه و سمن بوی ندارد ای صبا
غالیه ای بساز از آن طره مشکبوی او
هر کس از او به قدر خویش آرزویی همی کنند
همت ما نمی کند زو به جز آرزوی او
من به کمند او درم او به مراد خویشتن
گر نرود به طبع من من بروم به خوی او
دفع زبان خصم را تا نشوند مطلع
دیده به سوی دیگری دارم و دل به سوی او
دامن من به دست او روز قیامت اوفتد
عمر به نقد می رود در سر گفت و گوی او
سعدی اگر برآیدت پای به سنگ دم مزن
روز نخست گفتمت سر نبری ز کوی او