شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل ۴۵۳
سعدی
سعدی( غزلیات )
152

غزل ۴۵۳

سخت به ذوق می دهد باد ز بوستان نشان
صبح دمید و روز شد خیز و چراغ وانشان
گر همه خلق را چو من بی دل و مست می کنی
روی به صالحان نما خمر به زاهدان چشان
طایفه ای سماع را عیب کنند و عشق را
زمزمه ای بیار خوش تا بروند ناخوشان
خرقه بگیر و می بده باده بیار و غم ببر
بی خبر است عاقل از لذت عیش بیهشان
سوختگان عشق را دود به سقف می رود
وقع ندارد این سخن پیش فسرده آتشان
رقص حلال بایدت سنت اهل معرفت
دنیا زیر پای نه دست به آخرت فشان
تیغ به خفیه می خورم آه نهفته می کنم
گوش کجا که بشنود ناله زار خامشان
چند نصیحتم کنی کز پی نیکوان مرو
چون نروم که بیخودم شوق همی برد کشان
من نه به وقت خویشتن پیر و شکسته بوده ام
موی سپید می کند چشم سیاه اکدشان
بوی بهشت می دمد ما به عذاب در گرو
آب حیات می رود ما تن خویشتن کشان
باد بهار و بوی گل متفقند سعدیا
چون تو فصیح بلبلی حیف بود ز خامشان