123
غزل ۳۶۰
شمع بخواهد نشست بازنشین ای غلام
روی تو دیدن به صبح روز نماید تمام
مطرب یاران برفت ساقی مستان بخفت
شاهد ما برقرار مجلس ما بردوام
بلبل باغ سرای صبح نشان می دهد
وز در ایوان بخاست بانگ خروسان بام
ما به تو پرداختیم خانه و هرچ اندر اوست
هر چه پسند شماست بر همه عالم حرام
خواهیم آزاد کن خواه قویتر ببند
مثل تو صیاد را کس نگریزد ز دام
هر که در آتش نرفت بی خبر از سوز ماست
سوخته داند که چیست پختن سودای خام
اولم اندیشه بود تا نشود نام زشت
فارغم اکنون ز سنگ چون بشکستند جام
سعدی اگر نام و ننگ در سر او شد چه شد
مرد ره عشق نیست که ش غم ننگ است و نام