شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل ۳۴۴
سعدی
سعدی( غزلیات )
138

غزل ۳۴۴

ساقی بده آن شراب گلرنگ
مطرب بزن آن نوای بر چنگ
کز زهد ندیده ام فتوحی
تا کی زنم آبگینه بر سنگ
خون شد دل من ندیده کامی
الا که برفت نام با ننگ
عشق آمد و عقل همچو بادی
رفت از بر من هزار فرسنگ
ای زاهد خرقه پوش تا کی
با عاشق خسته دل کنی جنگ
گرد دو جهان بگشته عاشق
زاهد بنگر نشسته دلتنگ
من خرقه فکنده ام ز عشقت
باشد که به وصل تو زنم چنگ
سعدی همه روز عشق می باز
تا در دو جهان شوی به یک رنگ