شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل ۲۰۷
سعدی
سعدی( غزلیات )
108

غزل ۲۰۷

تو را خود یک زمان با ما سر صحرا نمی باشد
چو شمست خاطر رفتن به جز تنها نمی باشد
دو چشم از ناز در پیشت فراغ از حال درویشت
مگر کز خوبی خویشت نگه در ما نمی باشد
ملک یا چشمه نوری پری یا لعبت حوری
که بر گلبن گل سوری چنین زیبا نمی باشد
پری رویی و مه پیکر سمن بویی و سیمین بر
عجب کز حسن رویت در جهان غوغا نمی باشد
چو نتوان ساخت بی رویت بباید ساخت با خویت
که ما را از سر کویت سر دروا نمی باشد
مرو هر سوی و هر جاگه که مسکینان نیند آگه
نمی بیند کست ناگه که او شیدا نمی باشد
جهانی در پیت مفتون به جای آب گریان خون
عجب می دارم از هامون که چون دریا نمی باشد
همه شب می پزم سودا به بوی وعده فردا
شب سودای سعدی را مگر فردا نمی باشد
چرا بر خاک این منزل نگریم تا بگیرد گل
ولیکن با تو آهن دل دمم گیرا نمی باشد