118
غزل ۱۳۳
خیال روی توام دوش در نظر می گشت
وجود خسته ام از عشق بی خبر می گشت
همای شخص من از آشیان شادی دور
چو مرغ حلق بریده به خاک بر می گشت
دل ضعیفم از آن کرد آه خون آلود
که در میانه خونابه جگر می گشت
چنان غریو برآورده بودم از غم عشق
که بر موافقتم زهره نوحه گر می گشت
ز آب دیده من فرش خاک تر می شد
ز بانگ ناله من گوش چرخ کر می گشت
قیاس کن که دلم را چه تیر عشق رسید
که پیش ناوک هجر تو جان سپر می گشت
صبور باش و بدین روز دل بنه سعدی
که روز اولم این روز در نظر می گشت