109
غزل ۱۲۹
خسرو آنست که در صحبت او شیرینیست
در بهشتست که همخوابه حورالعینیست
دولت آنست که امکان فراغت باشد
تکیه بر بالش بی دوست نه بس تمکینیست
همه عالم صنم چین به حکایت گویند
صنم ماست که در هر خم زلفش چینیست
روی اگر باز کند حلقه سیمین در گوش
همه گویند که این ماهی و آن پروینیست
گر منش دوست ندارم همه کس دارد دوست
تا چه ویسیست که در هر طرفش رامینیست
سر مویی نظر آخر به کرم با ما کن
ای که در هر بن موییت دل مسکینیست
جز به دیدار توام دیده نمی باشد باز
گویی از مهر تو با هر که جهانم کینیست
هر که ماه ختن و سرو روانت گوید
او هنوز از قد و بالای تو صورت بینیست
بنده خویشتنم خوان که به شاهی برسم
مگسی را که تو پرواز دهی شاهینیست
نام سعدی همه جا رفت به شاهدبازی
وین نه عیبست که در ملت ما تحسینیست
کافر و کفر و مسلمان و نماز و من و عشق
هر کسی را که تو بینی به سر خود دینیست