219
بخش ۸ - حکایت
دو کس گرد دیدند و آشوب و جنگ
پراکنده نعلین و پرنده سنگ
یکی فتنه دید از طرف بر شکست
یکی در میان آمد و سر شکست
کسی خوشتر از خویشتن دار نیست
که با خوب و زشت کسش کار نیست
تو را دیده در سر نهادند و گوش
دهان جای گفتار و دل جای هوش
مگر باز دانی نشیب از فراز
نگویی که این کوته است، آن دراز