بخش ۶ - حکایت
شنیدم که دیناری از مفلسی
بیفتاد و مسکین بجستش بسی
به آخر سر ناامیدی بتافت
یکی دیگرش ناطلب کرده یافت
به بدبختی و نیکبختی قلم
بگردید و ما همچنان در شکم
نه روزی به سرپنجگی می خورند
که سرپنجگان تنگ روزی ترند
بسا چاره دانا به سختی بمرد
که بیچاره گوی سلامت ببرد