255
بخش ۲۶ - حکایت
گدایی شنیدم که در تنگ جای
نهادش عمر پای بر پشت پای
ندانست درویش بیچاره کاوست
که رنجیده دشمن نداند ز دوست
برآشفت بر وی که کوری مگر؟
بدو گفت سالار عادل عمر
نه کورم ولیکن خطا رفت کار
ندانستم از من گنه در گذار
چه منصف بزرگان دین بوده اند
که با زیردستان چنین بوده اند
فروتن بود هوشمند گزین
نهد شاخ پر میوه سر بر زمین
بنازند فردا تواضع کنان
نگون از خجالت سر گردنان
اگر می بترسی ز روز شمار
از آن کز تو ترسد خطا در گذار
مکن خیره بر زیر دستان ستم
که دستی است بالای دست تو هم