158
بخش ۷ - حکایت
بزارید وقتی زنی پیش شوی
که دیگر مخر نان ز بقال کوی
به بازار گندم فروشان گرای
که این جو فروشیست گندم نمای
نه از مشتری کز زحام مگس
به یک هفته رویش ندیده ست کس
به دلداری آن مرد صاحب نیاز
به زن گفت کای روشنایی، بساز
به امید ما کلبه اینجا گرفت
نه مردی بود نفع از او وا گرفت
ره نیکمردان آزاده گیر
چو استاده ای دست افتاده گیر
ببخشای کآنان که مرد حقند
خریدار دکان بی رونقند
جوانمرد اگر راست خواهی ولیست
کرم پیشهٔ شاه مردان علیست