شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
بخش ۱۸ - حکایت عابد و استخوان پوسیده
سعدی
سعدی( باب اول در عدل و تدبیر و رای )
177

بخش ۱۸ - حکایت عابد و استخوان پوسیده

شنیدم که یک بار در حله ای
سخن گفت با عابدی کله ای
که من فر فرماندهی داشتم
به سر بر کلاه مهی داشتم
سپهرم مدد کرد و نصرت وفاق
گرفتم به بازوی دولت عراق
طمع کرده بودم که کرمان خورم
که ناگه بخوردند کرمان سرم
بکن پنبهٔ غفلت از گوش هوش
که از مردگان پندت آید به گوش