104
شمارهٔ ۷۳ - در ستایش مجد الدین علی بن جعفر رئیس شرق صدر خراسان
عجل مجد دین ، صدر آل پیمبر
نظام معالی ، علی بن جعفر
پیمبر خصالی ، که در خلد اعلی
ازو هست آسوده جان پیمبر
گزین سید شرق ، کندر سیادت
چو او نیست در شرق و در غرب دیگر
تفاخر نموده بدو نسل هاشم
تظاهر فزوده بدو آل حیدر
باجداد او عز بطحا و یثرب
باسلاف او فخر محراب و منبر
دل پاک او گشت فضل مجسم
کف راد او هست جود مصور
کشیده شقاوت بر اعدای اوصف
گشاده سعادت بر احباب او در
بنای صنایع بدو شد ممهد
لوای شریعت بدو شد مظفر
بآثار او گشته دولت مزین
چو اقطار گردون بانوار اختر
باوطان دشمن همان کرده سهمش
که شمشیر جدش باطلال خیبر
ستاره سپرده بپیمان او دل
زمانه نهاده بفرمان او سر
بحلمش قرار زمین مسطح
بامرش مدار سپهر مدور
خجل مانده از لفظ او در فاخر
حسد برده از خلق او مشک اذفر
نهیب موافق ز مهرش مصفا
حیات مخالف ز کینش مکدر
بگردون بر ، از بهر پیکار خصمش
میان بسته دارد همیشه دو پیکر
زهی ! باطن تو ستوده چو ظاهر
زهی ! مخبر تو گزیده چو منظر
بجاه تو آل پیمبر مکرم
بسعی تو شرع پیمبر مشهر
نه از تخمهٔ مصطفی چون تو سرکش
نه از دودهٔ مرتضی چون تو سرور
تویی روی آن خاندان مقدس
تویی پشت آن دودمان مطهر
بحیرت ز حسن خصال تو جنت
بغیرت ز فیض نوال تو کوثر
کنان از بنان تو گشته مرتب
هنر از بیان تو گشته مقرر
تو هستی پناه اکابر بگیتی
چو جدت شفیع کبایر بمحشر
نه بالای قدر ترا هیچ غایت
نه دریای فضل ترا هیچ معبر
گه رامشت گشته ناهید بنده
گه بخششت گشته خورشید چاکر
بتو قوتست اهل بیت نبی را
بود قوت لشکر از شاه لشکر
همه اختران همتت را متابع
همه سروران حشمتت را مسخر
ز انصاف تو سایهٔ پر شاهین
شده خوشترین خوابگاه کبوتر
بدری صف نیستی را ببخش
نیارد بجز صفدارن پشت حیدر
ایا سید شرق ، ای خاک پایت
شده بر سر انجم چرخ افسر
روان نبی را بخلق تو نازش
نژاد وصی را بجاه تو مفخر
نه فارق ز اخبار تو هیچ فرقه
نه خالی ز آثار تو هیچ کشور
کسی کو خلاف تو گوید بگیتی
برد از خلاف تو یکروز کیفر
بدام تو مأخوذ گردد بآخر
رسن را گذر کی بود جز بچنبر؟
اگر داشت یک چند اندر مضیقی
ترا حاسدات جهان ستمگر
از آن حال آشفته اندیشه کم کن
وزان روز شوریده اندوه کم خور
در غنچه کامل شود ، نکهت گل ؟
نه در بوته حاضر شود صفوت زر؟
ز احداث چرخست تهدید مردم
چو از زخم خالیست تزیین خنجر
خداوند را شکر کامروز آمد
درخت امان و امانیت در بر
نشاندت بصد نام ایام در عز
گرفتت بصد مهر اقبال در بر
بنعمت نوید آمدت چون فریدون
ز ظلمت نجات آمدت چون سکندر
برون آمدی از مضیق نوایب
چو از بحر لؤلؤ ، چو از کوه گوهر
باالطاف تو گشت گیتی مزین
باوصاف تو گشت عالم معطر
الا تا بتابد ز گردون ثریا
الا تا بروید ببستان صنوبر
ترا باد دولت هواجوی و مخلص
ترا باد ایزد نگهدار و یاور
ز گیتی غبار دواهی بیفشان
بعالم بساط معالی بگستر