شمارهٔ ۱۶ - خطاب بباد در مدح علاء الدوله ابو المظفر نصرت الدین اتسز خوارزمشاه
138
شمارهٔ ۱۶ - خطاب بباد در مدح علاء الدوله ابو المظفر نصرت الدین اتسز خوارزمشاه
ایا برنده باحباب قصهٔ احباب
ابا دهنده باصحاب نامهٔ اصحاب
بیک دگر تو رسانی ز عاشق و معشوق
دقیقهای سؤال و لطیفهای جواب
تراست صفوت عقل شریف و روح لطیف
تراست رفت روز وصال و عهد شباب
بدست لطف گشایی بسان جلوه گران
سپیده دم ز رخ لعبتان باغ نقاب
مشوش از حرکات تو جعده های بخم
معطر از نفحات تو زلفهای بتاب
بپیش چهرهٔ افلاک دست تو بندد
گهی حجاب غبار و گهی نقاب سهاب
ز سعی توست پر از رزم های دیبا خاک
ز صنع توست پر از عیب های جوشن آب
براغ چهرهٔ لاله ز تو شده پر خون
بباغ دیدهٔ نرگس ز تو شده بیخواب
نبوده مثل تو مساح در بلاد و دیار
نبوده مثل تو سیاح در شتاب و عتاب
نشسته واله از ادراک تو اولوالابصار
بمانده عاجز از اوصاف تو اولوالالباب
تو باشتاب و زمین را درنک در دل تو
نظام یافته گیتی ازین درنک و شتاب
تبارک الله ! و همی ، که بی سفینه همی
چو وهم عبره کنی بحرهای بی پایاب
تراست قوت تیر ملک وزین کردی
بصدمتی وطن عادیان خراب و یباب
علاء دولت خوارزمشاه ، تاج ملوک
که هست دولت او مالک و رقاب
ابوالمظفر ، اتسز ، خدایگان هدی
که صدر اوست هدی را ز حادثات مآب
ربوده حشمت او از کمان حادثه تیر
بکنده هیبت او از دهان نایبه ناب
ملک ز بهر شرف بر درش گزیده مقام
فلک ز بهر کنف بر سرش فگنده قباب
حسام بگه رزم صورت الاعجاز
کلام او بگه بزم سورهٔ الاعجاب
بفضل و مکرمت او تفاخر اسلاف
بجاه و منزلت او تظاهر اعقاب
همه امور جهان در حساب اوست ولیک
برون شدست ایادی دست او ز حساب
ز بیم خنجر سیما بگون او گشتست
عدوی دولت او بی قرار چون سیماب
گشاده شد ز بنانش خزاین ارزاق
بریده شد ز بیانش دقایق آداب
چنو نیارد گشت زمانه در هر فن
چنو نبیند چشم ستاره در هر باب
ز هی مخالفت امر تو خطای خطا!
زهی موافقت رأی تو صواب صواب!
تویی ، که چرخ بود با جلالت تو زمین
تویی ، که بحر بود با سخاوت تو سراب
چو در صفوف درخشان شود فروغ سیوف
چو در حروب فروزان شود لهیب ضراب
زمین بپوشد از خون سرکشان سر بال
هوا ببندد از گرد صفدران جلباب
مبارزان ز پی کر و فر بمعرکه در
سبک کنند عنان و گران کنند رکاب
ثبات را ز جهان مندرس شود آیات
حیوة را ز بشر منقطع شود اسباب
سنان تو کند آن لحظه از قلوب غلاف
حسام تو کند آن ساعت از رقاب قراب
گهی نوردی ملک یلان بپای نهیب
گهی سپاری گنج شهان بدست نهاب
بنیزهای ردینی کنی بگاه طعان
بتیغهای یمانی کنی بگاه ضراب
رواق فتح بلند و اساس دین محکم
لوای فتنه نگون و بنای کفر خراب
ز زخم تیغ تو گردند دشمنان مقهور
بدان صفت که شیاطین ز زخم تیر شهاب
خدایگانا ، آنی که اهل عالم را
بخشکسال حوادث زتست فتح الباب
ز دانش تو همه فاضلان گرفته نصیب
ز بخشش تو همه سایلان نهاده نصاب
ولی تو گهرست و وفاق تو خورشید
عدوی تو قصیست و خلاف تو مهتاب
همای بخت همایون تو سیه کرده
ز رنج بداندیش تو چو پر غراب
همیشه تا که ایزد بود بوعد و وعید
جزای عدل ثواب و سزای ظلم عقاب
جهان ز عدل تو آباد باد تا محشر!
نصیب جان تو بادا ز کردگار ثواب!
موافقان تو بادند در نشاط و نعیم!
مخالفان تو بادند در عنا و عذاب !
گشاده بر تو علی رغم خصم هر ساعت
هزار در ز سعادت مفتح الابواب