120
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام او که زینت زبانها و یادگار جانها نام او، بنام او که آسایش دلها و آرایش کارها بنام او، که روح روحها و مفتاح فتوحها نام او، بنام او که فرمانها روان و حالها بر نظام از نام او، جلال الهیّت مطلع قدم او. بس قفلها که باین نام از دلها برداشته، بس رقمهاى محبّت که باین نام در سینهها نگاشته، بس بیگانگان که بوى آشنا گشته، بس غافلان که بوى، هشیار شده، بس مشتاقان که باین نام دوست را یافته هم یا دست و هم یادگار، بنازش میدار تا وقت دیدار.
گل را اثر روى تو گل پوش کند
جان را سخن خوب تو مدهوش کند
آتش که شراب وصل تو نوش کند
از لطف تو سوختن فراموش کند.
وَ الضُّحى وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى. وَ الضُّحى: عبارتست از روز روشن وَ اللَّیْلِ عبارتست از شب تاریک، و بر لسان اهل اشارت بر ذوق جوانمردان طریقت مقصود از این روز و شب کشف و حجابست. و کشف و حجاب نشان لطف و قهر است. نسیم لطفى بر عالم جمال گذر کرد، طایفهاى را در صحراى فضل یافت، از آن قاف قسم وَ الضُّحى حلقه عهدى ساختند، و از آن سین او سلسله ارادت بر جانها و دلهاى ایشان نهادند و بدرگاه سعادت باز بستند که: وَ الضُّحى. باز سموم قهرى از میدان جلال بتافت قومى را در عالم عدل دید، هم از آن قاف قسم وَ اللَّیْلِ قید قهرى ساختند و بر دلها و جانهاى ایشان نهادند و بدرگاه شقاوت باز بستند که: وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى نه آنجا فضل جمال بود میلى و نه اینجا که عدل جلال بود ظلمى. نسیم صباء سعادت وَ الضُّحى بود که غاشیه دولت خلیل و تخت دولت آدم صفى بر دوش مقرّبان نهاد. سموم قهر وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى بود که در عالم عدل جان و دل فرعون و هامان را بآتش نومیدى بسوخت و گفتهاند: وَ الضُّحى اشارتست بروشنایى روى با جمال مصطفى (ص)، وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى اشارتست بسیاهى موى با کمال مصطفى (ص). ربّ العالمین تحقیق تشریف وى را بروى و موى او سوگند یاد مىکند که ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلى.
روزى چند که وحى منقطع گشته بود، رسول خدا (ص) دلتنگ همى بود. هر ساعتى با صدّیق اکبر گفتى: «یا با بکر ندانم تا سبب چیست که روح الامین نمىآید مگر بساط وحى در نوشتهاند، یا بر منشور نبوّت طغراى عزل کشیدهاند»؟! صدّیق، همى گفتى: اى سیّد خافقین و اى چراغ عالمین مگر از حضرت عزّت دستورى آمدن نیافته باشد، و دشمنان همىگفتند: انّ محمدا ودّعه ربّه، مگر خداى محمد محمد را بگذاشت و رها کرد. رسول هر وقتى ببالاى بو قبیس بر رفتى و طیلسان نبوّت را در خاک کردى و بزارى بگریستى و بضرب مثل گفتى: «انّى لاجد نفس الرّحمن من قبل الیمن».
هر شب نگرانم بیمن تا تو بر آیى
زیرا که سهیلى و سهیل از یمن آید.
روزى عظیم دلتنگ شده بود، روى مبارک بر خاک نهاده گفت: پادشاها بحقّ آن نسیم صباء دولت معرفت که بهر وقت سحرگاهى بر درگاه دل دوستان گذر کند، که یک بار دیگر صحراى سینه محمد را بآن نسیم وحى پاک خوش گردانى. آن ساعت زلزله در ملکوت اعلى افتاد. هفت اطباق زمین در جنبش آمده، خلق دریاها خون از دیدگان گشاده، صحابه صدق چون صورت او در قهر آن عتاب دیدند هر یکى ماتمى گرفته. عائشه صدّیقه میگوید که: رسول خدا (ص) در آن تلهّف و تشوّق و تعطّش بود که همى ناگاه آثار وحى در طلعت مبارک سیّد قاب قوسین پیدا آمد.
یاران از پیش وى برخاستند و برید حضرت جلال جبرئیل امین وحى پاک بمسامع سرّ او رسانید که: وَ الضُّحى وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى اى سیّد بحقّ روشنایى روى تو و سیاهى موى تو که ما ترا فرو نگذاشتیم و از دوستى تو هیچ نکاستیم و درین عتاب جز سعادت امّت تو نخواستیم. قوله: وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى وقتى جبرئیل امین (ع) بحضرت نبوّت درآمد، سیّد را دید (ص) بىقرار و بىآرام گشته، عنان دل بدست غم سپرده، سوز و اندوه وى بغایت رسیده، دیده وى لؤلؤ بار گشته. جبرئیل گفت: اى سیّد کونین و اى مهتر عالمین این چه سوزست و چه شور که در تو مىبینم؟ چه بار غم و اندوه است که بر خود نهادهاى؟! گفت: اى جبرئیل اندوه عاصیان امّت مرا چنین بىقرار کرد، اندیشه کار و عاقبت کار ایشان مرا زار و نزار کرد. اى جبرئیل از دوست میخواهم که ایشان را بمن بخشد تا دلم فارغ گردد و از غم ایشان بیاساید. جبرئیل بحضرت عزّت رفت و باز آمد و گفت: اللَّه ترا سلام مىکند و میگوید: وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى دل خوشدار و اندوه مدار، عالمیان همه خشنودى ما میخواهند و ما خشنودى تو میخواهیم، تا آنکه خشنود شوى، بتو مىبخشم اى محمد هر که از امّت تو تا قیام السّاعة از دلى پاک باخلاص و اعتقاد اقرار دهد که من خداوندم و تو رسول منى. هر طاعت که دارد مبرور کنم، هر زلّت که باشدش مغفور کنم و اگر پرى روى زمین گناه دارد هباء منثور کنم