134
۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ قالَ الْمَلِکُ إِنِّی أَرى سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ» الآیة.... ابتداء بلاء یوسف خوابى بود که از خود حکایت کرد: «إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً»، و سبب نجات وى هم خوابى بود که ملک مصر دید گفت: «إِنِّی أَرى سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ» تا بدانى که کارها بتقدیر و تدبیر خداست و در کار رانى و کار سازى یکتاست، هر چند سببها پیداست، اما با سبب بماندن خطاست.
پیر طریقت گفت: سبب ندیدن جهلست اما با سبب بماندن شرک است، از سبب بر گذر تا بمسبّب رسى، در سبب مبند تا در خود برسى، عارف را چشم نه بر لوح است نه بر قلم، نه بسته حوّاست نه اسیر آدم، عطشى دارد دایم هر چند قدحها دارد دمادم، اى مهیمن اکرم، اى مفضّل ارحم، یک بار قدح بازگیر تا این بیچاره برزند دم. و گفتهاند که یوسف را دو چیز بود بر کمال: یکى حسن خلقت، دیگر علم و فطنت حسن خلقت جمال صورت است و علم و فطنت کمال معنى، پس ربّ العزّه تقدیر چنان کرد که جمال وى سبب بلا گشت و علم وى سبب نجات تا عالمیان بدانند که علم نیکو به از صورت نیکو. و قد قیل فى المثل السّائر: العلم یعطى و ان یبطئ، چون علم رؤیا یوسف را سبب ملک دنیا گشت، چه عجب گر علم صفات مولى عارف را سبب ملک عقبى گردد؟! یقول اللَّه عزّ و جلّ «وَ إِذا رَأَیْتَ ثَمَّ رَأَیْتَ نَعِیماً وَ مُلْکاً کَبِیراً».
«وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ» الآیة... توقف یوسف در زندان بعد از آنک خلاصى دیده و دستورى یافته و آن تردید که همىکرد از آن بود که تا ملک مصر بچشم خیانت بدو ننگرد که آن گه هیبت یوسف در دل وى نماند و سخن یوسف در دعوت بوى اثر نکند، لا جرم چون کشف آن حال کردند و برائت یوسف ظاهر گشت سخن وى در او اثر کرد و پند وى او را سود داشت تا آن ملک در دین اسلام آمد و ملّت کفر بگذاشت. قومى گفتند این ملک فرعون موسى بود و بعد از یوسف زنادقه او را از راه ببردند تا مرتد گشت و بروزگار موسى غرق شد، و قول درست آنست که نه فرعون موسى بود و در اوّل سوره بیان کردیم. و گفتهاند تردید یوسف از آن بود که تا این حال مکشوف گردد و کس بسبب وى به تهمتى که بوى برد گنه کار نشود و در هیچ دل هیچ تهمت بنماند و عصمت نبوّت پیدا گردد تا مردم در وى سخن نیکو گویند و بآن مثوبت یابند همچنانک خلیل (ع) گفت: وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ بار خدایا مرا چنان کن که بآخر روزگار مرا ثنا گویند. و مصطفى (ص) گفت: «اللّهم وفّقنى لما یرضیک عنّى و یحسن فى النّاس ذکرى»
بار خدایا مرا توفیق ده تا آن کار کنم که تو از من خشنود شوى و نام من در خلق نیکو کند.
و گفتهاند مردى دعوى دوستى یوسف کرد آن گه که در زندان بود، یوسف گفت اى جوانمرد دوستى من ترا چه بکارست؟ ازین دوستى مرا ببلا افکنى و خود بلا بینى! پدر من یعقوب مرا دوست داشت بینایى وى در سر آن شد و مرا در چاه افکند، زلیخا دعوى دوستى من کرد بملامت مصریان مبتلا گشت و من در زندان دیر سال بماندم.
کذلک المصطفى صلى اللَّه علیه و سلّم سکن الى جبرئیل فهجره اربعین یوما و احبّ الکعبة فاخرجه منها کفّار قریش و احبّ عائشة فابتلیت بقصّة الافک و مقالة المنافقین.