شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
۵ - النوبة الثالثة
رشیدالدین میبدی
رشیدالدین میبدی( ۱۰- سورة یونس - مکیة )
115

۵ - النوبة الثالثة

قوله تعالى: وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ مستمعان مختلف‏اند و درجات ایشان بر تفاوت، یکى بطبع شنید بگوش سر خفته بود سماع او را بیدار کرد تا از غم بیاسود، یکى بحال شنید بگوش دل آرمیده بود سماع او را در حرکت آورد تا او را نسیم انس دمید، یکى بحق شنید با نفسى مرده و دلى تشنه و نفسى سوخته یادگار ازلى رسیده و جان بمهر آسوده و سرّ از محبّت ممتلى گشته. بو سهل صعلوکى گفت: مستمع در سماع میان استتار و تجلّى است. استتار حقّ مبتدیان است، و نشان نظر رحمت در کار مردان، که از ضعف و عجز طاقت مکاشفت سلطان حقیقت ندارند. و باین معنى حکایت کنند از منصور مغربى گفت: بحلّه‏اى از حلّه‏هاى عرب فرو آمدم جوانى مرا مهمانى کرد در میانه ناگاه بیفتاد آن جوان و بیهوش گشت، از حال وى پرسیدم گفتند: بنت عمّى آویخته وى گشته و این ساعت آن بنت عمّ در خیمه خویش فرا رفت، غبار دامن وى در حال رفتن این جوان بدید بیفتاد و بیهوش گشت، این درویش برخاست بدر آن خیمه شد و شفاعت کرد از بهر این جوان گفت: ان للغریب فیکم حرمة و ذماما و قد جئت مستشفعا الیک فى امر هذا الشّاب فتعطفى علیه فیما به من هواک.
فقالت المرأة انت سلیم القلب انه لا یطیق شهود غبار ذیلى کیف یطیق محبتى.
چون درویش در حق آن جوان شفاعت کرد، وى جواب داد که: اى سلیم القلب کسى که طاقت دیدار غبار دامن ما ندارد طاقت دیدار جمال و صحبت ما چون دارد؟ این است حال مرید او را در پرده خودى در پوشش میدارند تا در سطوات حقیقت یکبارگى سوخته و گداخته نگردد، یک تابش برق حقیقت بیش نبیند که او را در حرکت آرد نعره زند، و جامه درد و گریه کند، باز چون بمحلّ استقامت رسد و در حقیقت افراد متمکّن شود نسیم قرب از افق تجلّى بر وى دمیدن گیرد، آن حرکات بسکنات بدل شود، زیرا موارد هیبت ادب حضرت بجاى آرد. اینست که ربّ العالمین گفت: فَلَمَّا حَضَرُوهُ قالُوا أَنْصِتُوا.
إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئاً نفى ظلم از خویشتن کرد، و تقدیر ظلم در وصف وى خود محالست که خلق خلق اوست، و ملک ملک او، و حقّ حقّ او، ظالم کسى باشد که از حدّ فرمان در گذرد، و حکمى که او را لازم آید اندازه آن در گذارد. و حقّ جلّ جلاله بجلال قدر خویش حاکم است نه محکوم، آمر است نه مأمور، قهّار است نه مقهور، بنده را بیافرید بقدرت بى وسیلت، او را بپرورد بنعمت بى‏شفاعت، حکم خود بر وى براند بى‏مشاورت، اگر بخواند و بنوازد فضل و لطف اوست، و اگر براند و بیندازد قهر و عدل اوست، هر چه کند رواست که خداوند و آفریدگار بحقیقت اوست جلّ جلاله و تقدست اسماؤه و تعالت صفاته. وَ إِمَّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ الآیة. خبر وى درست، و وعد وى راست و وعید وى حقّ و حشر و نشر بودنى، و نامه کردار خواندنى، و حساب اعمال کردنى، و بثواب و عقاب رسیدنى، و هر چه آید آمده گیر و پرده از روى کار برگرفته گیر. یقول اللَّه عزّ و جلّ فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی ضَرًّا وَ لا نَفْعاً إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ اى مهتر کونین و سیّد خافقین و رسول ثقلین گوى نفع و ضرّ بدست ما نیست، راندن و نواختن کار ما نیست، بند و گشاد دار و گیر بداشت ما نیست که ضارّ و نافع جز نام و صفت یک خداى نیست، ضارّست خداوند گشاد و بند، و پادشاه بر سود و گزند، و کلید دار جدایى و پیوند، نافع است سود نماى خلقان، و سپردن سودها بر وى آسان، و سود همه بدست وى نه بدست کسان.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَتاکُمْ عَذابُهُ بَیاتاً أَوْ نَهاراً من خاف البیات لم یستلذ السیّئات، من توسد الغفلة ایقظه فجأة العقوبة، من عرف کمال القدرة لم یا من فجأة الأخذ بالشدّة.
وَ یَسْتَنْبِئُونَکَ أَ حَقٌّ هُوَ الآیة. راه حق بر روندگان روشن، لکن چه سود که یک مرد راه رو نیست، دریغا که بستان نعمت پر ثمار لطایف است و یک خورنده نیست، همه عالم پر صدف دعوى و یک ذرّه جوهر معنى نیست، در میدان جلال صد هزار سمند هدایت و یک سوار نیست. بو یزید بسطامى گفته: که راه حق چون آفتاب تابان است، هر که بینایى دارد چون در نگرد با یقین و ایمان است، در هر کلوخى و ذرّه‏اى از ذرائر موجودات بر یگانگى حقّ صد هزار بیانست.
مرد باید که بوى داند برد
و رنه عالم پر از نسیم صبا است‏
أَلا إِنَّ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الحادثات باسرها للَّه ملکا و به ظهورا و منه ابتداء و الیه انتهاء فقوله حقّ و وعده صدق و امره حتم و قضاؤه بثّ و هو العلىّ، و على ما یشاء قوى، یحیى القلوب بانوار المشاهدة، و یمیت النّفوس بانواع المجاهدة، یحیى من یشاء بالاقبال علیه و یمیت من یشاء بالاعراض عنه یحیى قلوب قوم بجمیل الرجاء و یمیت قلوب قوم بوسم القنوط.