112
۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: الَّذِینَ یَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِینَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فِی الصَّدَقاتِ.. اصحاب شریعت دیگراند و اصحاب حقیقت دیگر، خادمان راه شرع جدااند، خلوتیان قرب و مشاهدت جدا، اهل شریعت از هر دویست درم پنج درم بدادند و رضاء حق در آن بجستند تا بناز و نعیم خلد رسیدند. فرمان برداراناند و حق شرع گزاراناند و پسندیدگاناند لکن نه چون اهل خلوت و مشاهدت و نه چون خداوندان یافت و صحبت که خلیل وار، دست توکّل از آستین رضا بیرون کردند و بر روى اسباب و علائق باز زدند هر چه داشتند از این حطام دنیا بذل کردند و در سبیل خدا جان و دل در معرض بلا و محنت نهادند و در اظهار دین اسلام و اعلاء کلمه حق با دشمن بکوشیدند و نیز خود را در راه حق مقصر دیدند لا جرم هر ساعت از جناب جبروت و درگاه عزت الهیت بنعت رأفت و رحمت ایشان را نو تشریفى و تخصیصى مىآید، آن منافقان دون همت مختصر دیده یک صاع خرماى بو عقیل مختصر داشتند و محقر و بدان طنز کردند چه زیان دارد وى را این طعن منافقان، و رب العالمین او را مىنوازد و میگوید: وَ الَّذِینَ لا یَجِدُونَ إِلَّا جُهْدَهُمْ، و مصطفى تسلى دل وى را آن صدقه از وى پذیرفته و اکرامى کرده و بر سر همه صدقهها ریخته و این خبر بیرون داده که: افضل الصدقة جهد المقلّ.
آن صدقهها همه نیکو است لکن بذل مجهود درویش از همه فاضلتر و بزرگوارتر که با وى درد عشقى است و سوزى و نیازى که با دیگران نیست و وزنى که هست آن سوز و آن درد راست نه عین مال و کثرت صدقه را و تا صاحب دولتى نباشد دل وى محل سوز و نیاز و درد عشق دین نگردد پس دلى باید از صفات بشریت و رعونات نفس و شهوات طبع و وساوس شیطان و ریاء خلق برهنه گشته و بصفات حق بیاراسته چنان که در سر وى جز مهر حق نماند و بر زبان وى جز ذکر حق نماند و بارکان وى جز خدمت حق نماند هر چه خلق را بوى انس بود وى را از آن وحشت آید هر چه خلق روى بوى آرند وى روى از آن بگرداند تا بر خاطر وى جز حق نگذرد و از خلق فانى گردد و با حق باقى شود، آرى صفت خلق مجاز است و مجاز را بر حقیقت راه نیست لکن چون حقیقت بر مجاز مستولى گردد مجاز را جذب کند و صفتش صفت حقیقت گرداند، آب مطلق چون بر نجاست آید و بر وى مستولى گردد حکم نجاست بر ندارد و مردار در نمک زار افتد بگدازد و نمک گردد پاک شود. این حدیث کیمیاست بهر که رسد او را عزیز کند و برنگ خویش گرداند. در عهد موسى کلیم صدّیقى بود که خلق پیوسته برنجانیدن وى مشغول بودند شبى در مناجات گفت: الهى دانى که تو این عاجز مسکین را از دنیا معلومى نه دادهاى که آن را در رضاى تو فدا کند این تن خوار خود را بصدقه بخلقان دادم تا اگر مرا جفایى کنند و بر ما بهتانى نهند تو ایشان را نگیرى رحمت خدا و رضوان خدا بر درویشان باد و تا جهان باد از درویشان خالى مباد.
چنین مىآید که در مسجد شونیزیه، جنید و شبلى و ثورى و رویم و خلدى و جماعتى نشسته بودند وقتى خوش و سماعى خوش ایشان را استقبال کرده و بدان مشغول گشته، درویشى در آن حال بحرمت پیش ایشان در آمد و در صف النعال فرو نشست و آن درویش کلاهى پشمینه بر سر نهاده و پلاسى سیاه پوشیده و ایشان اگر چه خداوندان دیده بودند کس را از حقیقت روش وى آگاهى نبود چون از آن خود وا پرداختند، شبلى گفت: ایها الفقیر بکم اشتریت هذا المسح و القلنسوة؟ این کلاه و پلاس بچند خریدى؟ گفت یا شبلى بدنیا و هر چه در دنیا است پس گفت یا شبلى بستاخى مکن که خداى را بندگاناند که اگر اشارت بآن ستون مسجد کنند نقره سپید شود. شبلى گوید نگاه کردم آن ستون را دیدم رنگ نقره همىگرفت و آن درویش مىگفت بحال خود باش که بتو مثلى میزنیم.
پیر طریقت گفت: الهى نه دیدار ترا بهاست و نه رهى را صحبت سزاست و نه از مقصود ذرّهاى در جان پیداست پس این درد و سوز در جهان چراست؟ پیداست که بلا را در جهان چند جاست این همه سهل است اگر روزى با این خار خرماست.
اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ... الآیة این آیت دلیل است که منتهاى استغفار که گناه از بنده فرو نهد و امید بمغفرت قوى گرداند هفتاد بار است همان است که مصطفى گفت: «ما اصرّ من استغفر و لو عاد فى الیوم سبعین مرّة»
آن گه گفت: ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ.... تهدید کافران است اما بشارت مؤمنان است. میگوید از آن نیامرزم ایشان را که کافراناند، إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ، دلیل است که آنجا که شرک نیست بیامرزد اگر چه گناهکار است که خداى تعالى آمرزگار است و بنده مؤمن را فروگذار است و از وى در گذار است. خبر درست است که وى گفت جل جلاله: عبادى انکم الذین تخطئون باللیل و النهار و انا الذى اغفر الذنوب و لا ابالى فاستغفرونى اغفر لکم. بندگان من رهیگان من بروز و شب جفا کارى و گنهکارى و سزاى من که خداوندم آمرزگارى و بردبارى، آمرزش خواهید تا بیامرزم، و از آئید تا بپذیرم و بخوانید تا بنیوشم، شما آن کردید که از شما آید من آن کنم که از من آید قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ هیچ جاى بگزاف نیامرزند مگر اینجا، باز آئید هیچ جاى عذر نپذیرند چنان که اینجا، عذر خود بگوئید ما را از عیب پذیرفتن عار نیست و از آمرزیدن باک نیست و زبان حال بنده بنعت و انکسار و ذلت و افتقار میگوید: الهى از کرم تو همین چشم داریم و از لطف تو همین گوش داریم بیامرز ما را که بس آلودهایم بکرد خویش، بس درماندهایم بوقت خویش، بس مغروریم به پندار خویش، بس محبوسیم در سزاى خویش، دست گیر ما را بفضل خویش، باز خوان ما را بکرم خویش، بارده ما را باحسان خویش.