103
۱ - النوبة الثانیة
این سورة طه بعدد کوفیان صد و سى و دو آیتست، و بعدد بصریان صد و سى و پنج آیت است، و هزار و سیصد و چهل و یک کلمه و پنج هزار و دویست و چهل و دو حرف است. جمله بمکّه فرو آمده مگر یک آیت «وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ»، بقول بعضى مفسّران این یک آیت در مدنیات شمرند که بدر مدینه فرو آمد و درین سورة سه آیت منسوخست: «وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى إِلَیْکَ وَحْیُهُ» نسخها قوله: «سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسى». دیگر «فَاصْبِرْ عَلى ما یَقُولُونَ». سوّم «قُلْ کُلٌّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا». این هر دو آیت منسوخند بآیت سیف. و در فضیلت این سوره ابو هریره روایت کند از مصطفى (ص) که گفت: «انّ اللَّه عزّ و جلّ قرأ طه و یس قبل ان خلق آدم بالف عام فلمّا سمعت الملائکة القرآن قالوا طوبى لامّة ینزل هذا علیها و طوبى لاجواف تحمل هذا، و طوبى لالسن تکلّم بهذا».
و عن الحسن ان النّبی (ص) قال: «لا یقرأ اهل الجنّة من القرآن الّا طه و یس».
و روى کلّ القرآن موضوع عن اهل الجنة فلا یقرءون منه الّا سورة یس و طه فانّهم یقرءونهما فى الجنّة»
و روى عن ابى امامة قال: «قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة طه، اعطى یوم القیامة ثواب المهاجرین و الانصار»
و عن معقل بن یسار قال: «قال رسول اللَّه (ص): «اعطیت طه و الطّواسین من الواح موسى»
«طه» بکسر طا و هاء، قراءت حمزه و کسایى و ابو بکر است، و بفتح طا و کسر هاء، قراءت ابو عمرو و بضمتین قراءت باقى! و اقوال مفسّران در تفسیر این مختلف است. مجاهد گفت و حسن و عطا: طه یعنى یا رجل. این لغت حبشه است و لغت سریانیان بقول قتاده، و لغت نبطیه بقول سعید بن جبیر، و مراد باین رجل محمّد مصطفى (ص) است. و این بجواب بو جهل و النضر بن الحارث فرو آمد که مصطفى را در کثرت عبادت و شدّت مجاهدت مىدیدند پیوسته در قیام شب و عبادت روز گفتند: «یا محمّد انّک لتشقى بترک دیننا»، دین ما بگذاشتى لا جرم بدبخت و رنجور تن گشتى، ربّ العالمین گفت: یا رجل یا محمّد «ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى». قومى گفتند طه نامیست از نامهاى خداوند عزّ و جلّ. قومى گفتند نام قرآنست قومى گفتند نام سورة است بدلیل آن خبر که: «انّ اللَّه عزّ و جلّ قرأ طه و یس».
عطا گفت نامى است از نامهاى مصطفى (ص) در قرآن.
و روایت کنند که پیغامبر را در قرآن هفت نامست: محمّد و احمد و طه و یس و المزمّل و المدّثر و عبد اللَّه.
و گفتهاند طا در حساب جمل نه است و ها پنج، جمله چهارده باشد یعنى یا ایّها البدر، و در شواذ خواندهاند طه بسکون هاء و هو امر من وطئى الّا انّ الهمزة قلبت هاء نحو هیّاک و ایّاک، و المعنى طا الارض بقدمیک. خبر درست است از مغیرة بن شعبه که: رسول خدا (ص) چندان نماز کرد که بشب پایهاى مبارکش آماس گرفت. و آوردهاند که بر یک پاى بایستادى و نماز کردى و این در ابتداء اسلام بود پیش از نزول فرائض و تعیین نماز پنج گانه، او را گفتند: لم تفعل ذلک و قد غفر اللَّه لک ما تقدم من ذنبک و ما تأخره؟
چرا این میکنى و اللَّه تعالى گناهان تو آمرزیده است گذشته و آینده؟ رسول (ص) جواب داد: ا فلا اکون عبدا شکورا؟
من وى را بنده سپاس دار نباشم؟ پس ربّ العالمین تخفیف وى را آیت فرستاد «طه» اى طئى الارض بقدمیک. اى محمد هر دو پاى بر زمین نه و این همه رنج بر خود منه که ما رنج بىطاقت از بنده نخواهیم، طاعت معروفه خواهیم، خدمتى بچم راهى میانه نه افراط و نه تفریط. همانست که گفت: «وَ ابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا» «وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ» راه میانه را روى باللّه تعالى است و کردار میانه بپسند اللَّه تعالى است.
«ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى» اى لتتعب و لتتکلّف ما لا طاقة لک به من العمل.
پس از آنکه این آیت فرو آمد رسول خدا نماز شب مىکرد لختى بر پاى ایستاده لختى نشسته لختى دراز لختى سبک.
«إِلَّا تَذْکِرَةً لِمَنْ یَخْشى» اى لکن انزلناه تذکرة و موعظة للمؤمنین. جایى دیگر گفت: «تَبْصِرَةً وَ ذِکْرى لِکُلِّ عَبْدٍ مُنِیبٍ» تذکره در یاد دادنست و تبصره فرا دیدار دادن. جایى دیگر گفت: «وَ إِنَّهُ لَتَذْکِرَةٌ لِلْمُتَّقِینَ» یادگار را تذکره گویند یرا که بسبب آن غایب در یاد آید. و بسبب آن فراموش در یاد آید، اللَّه تعالى جایها قرآن را یادگار خواند، یعنى تذکره و این بر سه وجه است: یا از عقوبت چیزى یاد میکند، یا امید در یاد بنده دهد، یا از کرم و لطف و عطف خود چیزى یاد کند، تا مهر خود در یاد بنده دهد. «لِمَنْ یَخْشى» یعنى لمن یخشى اللَّه فینتفع به و خص من یخشى بالذّکر لانتفاعه به.
قوله: «تَنْزِیلًا» اى نزّله اللَّه تنزیلا. و قیل بدل من التذکرة، و هو مصدر ارید به الاسم یعنى منزلا. «مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَ السَّماواتِ الْعُلى» قیل و هو جمع العلیا کالکبرى و الکبر یقال و سماء علیا و سماوات على. و العلیا تأنیث الاعلى قوله: «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى» وقف بعضهم على العرش ثمّ استأنف، فقال استوى له ما فى السماوات و ما فى الارض، و الاستواء فى اللغة العلوّ و الاستقرار.
و قال ابو عبیده: استوى اى علا و لا یزاد فى تفسیره من فعل اللَّه عزّ و جلّ على قول مالک بن انس حین سئل عنه فقال: الاستواء معلوم و الکیف مجهول و الایمان به واجب و السّؤال عنه بدعة. و عن محمد بن نعمان قال: دخل رجل على مالک بن انس فقال یا با عبد اللَّه «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى» کیف استوى؟ فاطرق مالک و جعل یعرق. ثمّ قال: الاستواء منه غیر مجهول، و الکیف فیه غیر معقول، و الایمان به واجب، و السؤال عنه بدعة و لا احسبک الّا ضالا، اخرجوه عنّى. و عن ابن عباس قال: العرش لا یقدر قدره احد. و عن ابن مسعود قال: ما بین الکرسى الى الماء مسیرة خمس مائة عام، و العرش فوق الماء، و اللَّه فوق العرش، لا یخفى علیه من اعمالکم شیء.
و عن کعب الاحبار قال: قال اللَّه عزّ و جلّ: «انا اللَّه فوق عبادى و عرشى فوق جمیع خلقى و انا على عرشى، ادبر امر عبادى لا یخفى علىّ شیء من امر عبادى فى سمائى و ارضى، و ان حجبوا عنّى فلا یغیب عنهم علمى.» و عن على بن حسن بن شقیق قال: قلت لعبد اللَّه بن المبارک، کیف نعرف ربّنا؟ قال: فوق سبع سماوات على العرش بائن من خلقه.
و فى الخبر الصّحیح انّ اعرابیّا قال یا رسول اللَّه جهدت الانفس و جاعت العیال، و هلکت الانعام، فاستسق لنا ربّک فانا نستشفع بک على اللَّه و نستشفع باللّه علیک.
فقال رسول اللَّه (ص): «و یحک تدرى ما تقول؟ و سبّح رسول اللَّه فما زال یسبّح حتى عرف ذلک فى وجوه اصحابه. ثمّ قال و یحک انّه لا یستشفع باللّه على احد من خلقه، شأن اللَّه اعظم من ذلک. و یحک أ تدرى ما اللَّه؟ انّ اللَّه عزّ و جلّ على عرشه، و انّ عرشه على سماواته، و انّ سماواته على ارضیه هکذا، و قال باصبعه مثل القبه».
و عن ابى هریره انّ رسول اللَّه (ص) قال: «لمّا قضى اللَّه الخلق کتب فى کتاب فهو عنده فوق العرش، انّ رحمتى غلبت غضبى».
و عن انس قال: یلقى الناس یوم القیامة ما شاء اللَّه ان یلقوا، ثم ینطلقون الى محمّد (ص) فیقولون یا محمد: اشفع لنا الى ربّنا، فیقول انا لها و صاحبها، قال فانطلق حتى استفتح باب الجنّة فیفتح لى فادخل و ربّى تبارک و تعالى على عرشه. و عن ابن عباس قال: ما بین السّماء السابعة الى کرسیه سبعة آلاف نور و هو فوق ذلک. و عن عمران بن موسى الطرسوسى قال: قلت لسنید بن داود، هو على عرشه بائن من خلقه. قال: نعم الم تر الى قوله عزّ و جلّ: «وَ تَرَى الْمَلائِکَةَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ»، و عن الاوزاعى قال: قال موسى (ع): یا ربّ من معک فى السماء؟ قال ملائکتى. قال و کم هم یا ربّ؟ قال اثنا عشر سبطا. قال و کم عدد کل سبط؟ قال عدد التّراب.
قوله. «لَهُ ما فِی السَّماواتِ» من الملائکة و الشمس و القمر و النجوم و غیرها.
«وَ ما فِی الْأَرْضِ» من الجنّ و الانس و الجبال و البحار و غیرها. «وَ ما بَیْنَهُما» اى ما بین السماء و الارض، من الهواء و الرّیاح و السحاب و الامطار و غیرها. «وَ ما تَحْتَ الثَّرى» و ما تحت سبع ارضین. و الثرى هو التراب الندى. و قیل الثرى اسم لاسفل الارض. قال ابن عباس: الارض على ظهر النّون، و النّون على بحر، و انّ طرفى النّون رأسه و ذنبه یلتقیان تحت العرش، و البحر على صخرة خضراء، و خضرة السماء منها، و هى الصخرة الّتى ذکرها اللَّه عزّ و جلّ فى القران فى قصة لقمان: «فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ» و الصخرة على قرن ثور، و الثور على الثّرى. و ما تحت الثرى لا یعلمه الا اللَّه عزّ و جلّ.
و ذلک الثور فاتح فاه فاذا جعل اللَّه البحار بحرا واحدا سالت فى جوف ذلک الثور، فاذا وقعت فى جوفه یبست البحار. و روى انّ کعبا سئل، فقیل له و ما تحت هذه الارض؟
قال الماء، قیل و ما تحت الماء؟ قال صخرة، قیل ما تحت الصخرة؟ قال ملک، قیل و ما تحت الملک؟ قال حوت معلق طرفاه بالعرش، قیل و ما تحت الحوت؟ قال الهواء و الظّلمة و انقطع العلم. و روى عن ابن عباس قال: الارضون على الثور، و الثور فى سلسلة، و السلسلة فى اذن الحوت، و الحوت بید الرّحمن عزّ و جلّ.
قوله تعالى: «وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى» تقدیره و ان تجهر بالقول لم یکن عنده اظهر ممّا تسره. معنى آنست که اگر تو سخن بلند گویى یا نرم گویى بلند گفتن بنزدیک اللَّه تعالى ظاهر تر نخواهد بود از آن نرم گفتن، او خداوندى است که نهان داند و نهانتر از نهان داند فکیف آشکارا و قیل معناه «وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ» فلحاجتک الیه، فاما اللَّه فانه لا یحتاج الى الجهر لیسمع اگر بجهر گویى شاید که ترا بدان حاجتست، امّا ربّ العزّه که سرّ و اخفى داند چه حاجت دارد بجهر گفتن تو تا شنود.
گفتهاند که سرّ آنست که امروز در خود پنهان دارى و اخفى آن است که فردا پنهان خواهى داشت از خلق. و گفتهاند که سرّ آنست که بنده در نفس خود مىداند و پنهان میدارد و اخفى آنست که اللَّه تعالى از بنده مىداند و بنده از خود نمىداند.
ابن عباس گفت: السّر ما اسررت فى نفسک و اخفى ما لم یکن و هو کائن. سرّ اسرار بندگان است که اللَّه میداند و از وى هیچیز از آن پوشیده نه، و اخفى آنست که از عدم در وجود نیامده و اللَّه مىداند که در وجود خواهد آمد، و داند که کى آید، و چون آید، و روا باشد که اخفى فعل ماضى بود، یعنى یعلم اسرار عباده. و اخفى سرّ نفسه عن خلقه. اسرار بندگان همه داند و سرّ خود خود داند با کس بنگوید و کس را بر آن اطلاع ندهد.
قوله تعالى: «اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» اى الرحمن الذى فعل هذه الاشیاء، هو الا له على الحقیقة لا یستحق الالهیّة غیره. رحمن که این همه فعل اوست و محدثات و مکوّنات نمودار قدرت اوست، خداى بندگان و معبود همگان بحقیقت اوست، و خدایى و خداکارى سراى اوست. قوله: «لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى» لانّ سماعها یدلّ على توحیده، وجوده، و کرمه، و کلّ اسمائه مدح و ثناء لایق بذاته و صفاته و لا یستحقّ انّ یسمّى بها غیره. نامهاى اللَّه تعالى همه نیکواند، پاک و بزرگوار و درست. همه مدح و ثناء او، همه سزاى ذات و صفات او، دلیل بر توحید وجود و کرم او، هر که آن را یاد کند و بدان توحید و تعظیم اللَّه تعالى خواهد در بهشت شود اینست که مصطفى (ص) گفت: «انّ للَّه تسعة و تسعون اسما من احصاها دخل الجنّة».
قوله: «وَ هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسى» سیاق این آیت تسلیت مصطفى است و تسکین دل وى بآن رنج و اذى که از قوم خود میدید، و طعنها که از مشرکان مىشنید، ربّ العزّة او را بدیدن و شنیدن آن مکاره صبر میفرماید و وعده درجات و کرامات میدهد، و از قصه و سرگذشت موسى او را خبر میکند که از دشمنان چه رنج بوى رسید و بعاقبت از حق چه کرامت دید، گفت جلّ جلاله: «وَ هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسى» اى قد اتیک حدیث موسى و قصته.
«إِذْ رَأى ناراً» و این آن گه بود که موسى (ع) روزگار مزدورى شعیب تمامى ده سال بسر برده بود و از شعیب دستورى خواسته بود تا بنزدیک مادر باز شود و عیال را با خود ببرد. و شعیب او را دستورى داد و از مدین بیرون آمد عیال و اسباب با وى و چند سر گوسپند که شعیب وى را داده بود. روى نهادند بمصر و موسى (ع) را کلاهى نمدین بر سر و ازار کى پشمین بر تن و نعلینى از پوست خر ناپیراسته در پاى و عصا در دست، همى رفتند تا رسیدند بوادى طوى، آنجا که طورست. شب آدینهاى پیش آمد. شبى تاریک سهمگین، جهان همه تاریکى ظلمت فرو گرفته، ابر و باد و باران و رعد و برق و صاعقه همه در هم پیوسته و موسى (ع) از جاده راه بیفتاده و سرگشته شده، و گرگى در گله افتاده و گله پراکنده کرده. در آن حال اهل موسى در ناله آمد و وقت زادن نزدیک گشته موسى را طاقت برسید و آرام از دل وى برمید، از جان خویش بفریاد آمد مضطر ماند. آتش زنه برداشت سنگ بر آن زد هیچ شرر آتش بیرون نداد، درین میانه باز نگرست بسوى چپ از دور آتشى دید. اینست که ربّ العالمین گفت: «إِذْ رَأى ناراً فَقالَ لِأَهْلِهِ» اى لامرأته و ولدیه. موسى (ع) با زن خویش و دو فرزند که با وى بودند، و مىگویند آن شب او را پسرى آمد. موسى (ع) چون آتش دید ایشان را گفت «امْکُثُوا» اى اقیموا مکانکم، «إِنِّی آنَسْتُ ناراً» یقال للّذى ابصر الشیء من بعید ممّا یسکن الیه آنسه. «لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْها بِقَبَسٍ» شعلة من النّار فى طرف عود، «أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدىً» اى هادیا یدلّنى على الطریق و الماء. موسى راه گم کرده بود و راه بسراب نمیبرد و سرماى سخت بود و آتش زنه آتش نمیداد، چون از دور آتش دید گفت روم و آتش بیارم یا کسى را بینم که راه داند و جاى آب شناسد و ما را راهنمونى کند، و از آنجا که موسى بود تا بآتش میگویند سیصد فرسنگ بود، موسى بیک طرفة العین آنجا رسید. اینست که اللَّه تعالى گفت: «فَلَمَّا أَتاها» چون رسید آنجا درختى دید، میگویند درخت عنّاب بود، و گفتهاند درخت سدره بود، درختى سبز و تازه سر تا پاى آن بآتش افروخته و هیچ شاخ آن ناسوخته، آتشى بود برنگ سپید و بىدود، و هر شاخ که آتش در وى میافتاد سبز و تازه تر میشد. موسى (ع) در آن حال تسبیح فریشتگان شنید و نورى عظیم دید، موسى از شگفتى آن حال تنگ دل بیستاد پشت بدرخت باز نهاد و چشم پر آب کرد. و آن ساعت ندا آمد که: «یا مُوسى إِنِّی أَنَا رَبُّکَ» کرّر الکنایة لتحقیق المعرفة و توکید الدّلالة. و ازالة الشبهة، نظیره قوله للنّبى (ص): «وَ قُلْ إِنِّی أَنَا النَّذِیرُ الْمُبِینُ».
قراءت مکّى و ابو عمرو، انّى بفتح الف است. یعنى نودى بانّى انا ربّک.
و موضع انّى نصب. باقى انّى بکسر الف خوانند بر اضمار قول نودى.
فقیل «یا مُوسى إِنِّی أَنَا رَبُّکَ» این آیت حجتى قاطع و دلیلى روشن است بر معتزله که بخلق قرآن مىگویند، و بر ایشان که سخن گفتن بر خداى تعالى روا نمى دارند، ایشان را گویند، «نُودِیَ» این ندا از کیست؟ اگر گویند از فریشته است گوئیم.
«إِنِّی أَنَا رَبُّکَ» که مىگوید، اگر گویند فریشته میگوید کفر صریح است که فریشته خداى موسى نیست، و اگر گوید خدا میگوید و جز او کس را نرسد که گوید: «إِنِّی أَنَا رَبُّکَ» اقرار دادند که اللَّه تعالى متکلّم است و گویا، سخن وى صفت ویست نامخلوق. بموسى گفت منم که خداوند توام «فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ» نعلین از پاى بیرون کن. خلافست میان علما که از بهر چه او را خلع نعلین فرمودند؟ روایت کنند از مصطفى (ص) که گفت: «کانتا من جلد حمار میّت غیر مدبوغ».
روى عن ابن مسعود قال: قال النبى (ص): «و کلم اللَّه موسى و کانت علیه جبة صوف و کسآء صوف و سراویل صوف و عمامة صوف و نعلاه جلد حمار غیر زکى».
او را فرمودند که نعلین از پاى بیرون کن که از پوست خر بود ناپیراسته و ناپاک. چون این فرمان بوى رسید نعلین از پاى بیرون کرد واپس وادى افکند. حسن و عکرمه و مجاهد گفتند که: نعلین از پوست گاو بود پاک امّا او را بخلع آن فرمودند تشریف زمین مقدّسه را، یعنى که برکت زمین مقدّسه بپاى تو رسد. و گفتهاند تهى کردن پاى از نعلین نشان تواضع است و خشوع و تأدیب. موسى را فرمودند تا ادب گیرد و در تواضع و خشوع بیفزاید، و عادت سلف بوده در تعظیم خانه کعبه که پاى برهنه در خانه کعبه شدندى. قال ابن الزبیر: حج هذا البیت سبع مائة الف من بنى اسرائیل، یضعون نعالهم بالتنعیم یدخلون حفاة تعظیما للکعبة. و فقیل فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ. اى فرغ قلبک عن شغل الاهل و الولد. روى اشعث بن اسحاق عن جعفر قال: ترکهم اربعین سنة فى المکان الّذى نودى فیه، و مضى لامر اللَّه حتّى قضى ما امر به.
قوله: «إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ» اى المطهر لکلام اللَّه عزّ و جل. و قیل المقدس اى المبارک، طوى قرأ اهل الکوفة و ابن عامر بالتنوین. و قرأ الآخرون، طوى بغیر تنوین، فوجه التنوین انّه اسم منصرف على وزن فعل، مثل صرد و حطم. سمى به الوادى و هو مذکر، فیکون منصرفا لخلوه مما یمنع الصرف، و من لم ینّونه ترک صرفه من جهتین. احدیهما ان یکون معدولا عن طاو، فیصیر مثل عمر المعدول عن عامر فلا ینصرف و الثانیة انّه اسم للبقعه او الارض، فهى مؤنثة فى المعنى فمنع الصّرف لاجتماع التأنیث و التعریف فیه. و قیل طوى مصدر مثل هدى، و المعنى نودى طوى او قدّس طوى، اى مرّتین مشتق من الطى، اى طویت علیه البرکة و التقدیس و النّداء طیّا بعد طى.
قوله: «وَ أَنَا اخْتَرْتُکَ» اى اصطفیتک للنّبوة. و قرأ حمزة و انّا بفتح الالف و تشدید النون. اخترناک، بالنّون و الالف على لفظ الجمع، دون معناه للعظمة، لانّه من خطاب الملوک. و قوله: «أَنَا» عطف على قوله: «إِنِّی أَنَا رَبُّکَ»، و الکلّ من صلة نودى، و المعنى نودى بانّى انا ربّک و بانا اخترناک.
قوله: «فَاسْتَمِعْ لِما یُوحى» اى استمع لما یوحى الیک منّى «إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی» اى وحدنى و اطعنى و لا تعبد غیرى، «وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی». اینجا سه قول گفتهاند: یکى آنست که نماز بپاى دار لتذکرنى فیها. تا مرا یاد کنى در آن که شریفتر ذکرى آنست که در نماز بود. قول دیگر اقم الصلاة طلبا لذکرى حتّى اذکرک. نماز بپاى دار طلب ذکر مرا، که هر که مرا یاد کند من او را یاد کنم، هم چنان که گفت: «فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ». قول سوم اقم الصلاة متى ذکرت ان علیک صلاة، و المعنى لتذکیرى ایّاک بها. میگوید هر گه که فراموش شود بر تو نماز چون یاد آید نماز کن در هنگام، یا پس هنگام، که آن من بیاد تو دادم و منه
قول النّبی (ص): «من نسى صلاة او نام عنها فلیصلها اذا ذکرها، انّ اللَّه عزّ و جلّ یقول «وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی».
و روى من نام عن صلاة او نسیها فلیصلها اذا ذکرها فان ذلک وقتها، لا وقت لها الّا ذلک و تلا قوله: «وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی».
و روى من نسى صلاة فلیصلها اذا ذکرها لا کفارة لها الّا ذاک.
و فى روایة ابى قتادة قال: «خطبنا رسول اللَّه (ص): فذکر قصة نومهم عن الصلاة فقال رسول اللَّه: ما الّذى تهمسون دونى؟ قلنا تفریطنا عن الصلاة. قال اما لکم فى اسوة انّه لیس فى النوم تفریط، و لکن التفریط على من لم یصل صلاة حتى یجیء وقت صلاة اخرى، فمن فعل ذلک فلیصلها حین ینتبه فاذا کان الغد فلیصلها عند وقتها».
گفتهاند این خطاب با مصطفى (ص) است تا آنجا که گفت: «فَتَرْدى»، آن گه بقصه موسى باز میشود.
قوله: «إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ» اى القیامة کائنة لا محالة، «أَکادُ أُخْفِیها» ارید ان استرها عن جمیع النّاس فلا اطلع علیها احدا بل تأتیهم على غرة منهم کقوله: «لا تَأْتِیکُمْ إِلَّا بَغْتَةً» بل تأتیهم بغتة فیبهتهم. میگوید رستخیزا مدنى است میخواهم که کى آن وقت از خلق بپوشم تهویل و تعظیم آن را، تا آید بایشان ناگاه، روایت کردهاند از ابن عباس که گفت در تفسیر این آیت: اکاد استرها عن نفسى فکیف یعلمها مخلوق. این سخن بر مخرج سخن عرب بیرون آمد و بر عادت ایشان و مبالغت در کتمان و جدّ نمودن در آن.
و قیل أُخْفِیها اى اظهرها و هو من الاضداد، کما انّ الاسرار یجیء بمعنى الاظهار فى قوله: «وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ» اى اظهروها، و یحتمل ان یکون اخفیها بمعنى ازلّت الخفا عنها، کما یقال اشکیته: اى ازلت شکواه، باین قول اکاد، زیادت است هم چنان که گفت: «قُلْ عَسى أَنْ یَکُونَ قَرِیباً» اى هو قریب و عسى زیادة.
«لِتُجْزى کُلُّ نَفْسٍ» تعلق باخفا دارد، هر که اخفاء بمعنى اظهار نهند. و معنى آنست که رستخیز آمدنى و بودنى است، آن را بوقت خویش اظهار کنم تا هر کس بجزاء کردار خویش رسد و سزاى خویش بیند، و روا باشد که لتجزى تعلق باتیان دارد یعنى «إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ... لِتُجْزى»، و محتملست که تعلق «ب أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی» دارد، اى اقم الصلاة لذکرى لتجزى کلّ نفس على ما عملت من خیر او شر.
«فَلا یَصُدَّنَّکَ عَنْها» الصدّ یستعمل فى الصرف عن الخیر، تقول صدّه عن الخیر و لا تقول صدّه عن الشّر، و المعنى لا یمنعک عن الایمان بالقیامة و التّأهب لها و عن اقامة الصلاة، «مَنْ لا یُؤْمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ» الهوى یستعمل فى المعاصى و حقیقته میل النّفس الى الشّیء للشهوة. «فَتَرْدى» اى فتهلک فى القیامة و تعذّب بالنّار. قیل الخطاب للنّبى (ص) و المراد به امته.
قوله: «وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسى» استفهام است بمعنى تنبیه و تقریر، ربّ العزّه خواست که بر وى مقرّر کند باقرار وى که آنچه در دست دارد عصاست، تا چون مار گردد نترسد، و نیز خواست که او را باقرار خود فرا گیرد و بر وى حجّت آرد که آن عصاست تا چون مار گردد انکار نکند، که همیشه چوب بود و دعوى نتواند کرد که همیشه مار بود، و گفتهاند مراد باین خطاب آنست که تا موسى را گستاخ گرداند و با کلام حق انس گیرد و از هیبت دیدن عجایب مدهوش نگردد و قوّت دل دارد بهر چه او را فرماید، «وَ ما تِلْکَ» از بهر آن گفت که عصا مؤنث است و اشاره بآنست، و «بِیَمِینِکَ» از بهر آن گفت که عصا در دست راست داشت، و محتملست که در دست چپ چیزى دیگر داشت تا جواب بر وى ملتبس نشود.
«قالَ هِیَ عَصایَ» گفتهاند که عصاى موسى ببالا ده گز بود سر آن دو شاخ و زیر آن سنان، و نام آن علیّق و قیل نبعه از چوب بادام، و گفتهاند از مورد بهشت بود. و عن محمّد بن قیس قال: اعطى آدم من الجنّة یاقوتة و عصا موسى و شیئا من زرع: فامّا الیاقوتة فهى الرکن کانت بیضا فاسودّ من ایدى الخطائین، و امّا العصا، فعصا موسى تناسخها القرون، و امّا الزرع فما اعطى بنو آدم. قوله: «أَتَوَکَّؤُا عَلَیْها» اى اعتمد علیها اذا اعییت، و ذلک انّ الرّعاء یستریحون على عصیهم بالاتکاء، «وَ أَهُشُّ بِها» اى اضرب بها الاغصان الورق، «عَلى غَنَمِی» الغنم عند العرب لعدد من الضّان لا ینقص من مائة فصاعدا قوله. «وَ لِیَ فِیها مَآرِبُ أُخْرى» المآرب الحوائج واحدتها ماربة و مأربة و الارب و الاربة ایضا الحاجة. و ارب الانسان عضوه، جمعه اراب و صحّ
فى الحدیث: «امرت ان اسجد على سبعة آراب».
و الا ریب لهو العاقل الّذى یقوم لحوائجه، و انّما قال اخرى لانّ المآرب جماعة و اصلها اخر، فاجراها على الوحدة کالحسنى لانّ آیات السورة على الیاء. گفتهاند که موسى بقدر سؤال جواب داد، چون خطاب آمد که: «وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسى» موسى جواب داد که عصا، دیگر بار خطاب آمد که: لمن هى، این عصا آن کیست؟ موسى گفت: «عَصایَ» عصاى من. خطاب آمد. و ما تصنع بها. چکنى باین عصا؟ موسى گفت: «أَتَوَکَّؤُا عَلَیْها» و آن منافع بر شمرد، و گفتهاند خطاب هم آن بود که: «ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ» امّا موسى در جواب بیفزود که میخواست تا منافع آن بر شمرد و شکر نعمت حق بگزارد. روى عن ابن عباس قال: کان موسى (ع) یحمل على عصاه زاده و سقاه و تماشیه و تحدّثه و کان یضرب بها الارض فیخرج ما یأکل یومه و یرکزها فیخرج الماء، فاذا رفعها ذهب الماء و اذا ظهر له عدوّ حاربت و ناضلت عنه. و اذا اراد الاستقاء من البئر ادلاها فکانت على طول البئر، و صارت شعبتاها کالدّلو حتّى یستقى، و کان یظهر على شعبتیها کالشمع باللّیل یضیء له و یهتدى به، و اذا اشتهى ثمرة من الثمار، رکرها فتغصّنت غصن تلک الشجرة و اورقت ورقها و اثمرت ثمرها، گفتهاند این همه منافع که ابن عباس بر شمرده است پس از سؤال «وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ» در عصا پیدا شد زیرا که آن همه معجزه است و موسى را پیش از آن شب معجزه نبود.
«قالَ أَلْقِها» قال الربّ الق العصا «یا مُوسى» فَأَلْقاها من یده. «فَإِذا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعى» تمشى مسرعة على بطنها. چون موسى عصا از دست بیفکند مارى زرد گشت آن را عرف بود چون عرف اسب، از اوّل که پیدا گشت جانّ بود باریک و کوچک پس همى افزود تا ثعبان گشت، مارى بزرگ صعب، چنان که بدرختى رسید آن درخت بخورد، و خاییدن درخت و دندانها که بر هم میزد موسى پر خوان آن میشنید، و گفتهاند پاره پاره کوه میکند و فرو میبرد. یقال الجانّ اوّل حالة الحیّة، و هى الصغیرة منها، و الثعبان آخر حالها و هى اعظم ما تکون، و الحیّة للجنس یعم الکلّ. و قیل کانت فى عظم الثعبان و سرعة الجان. موسى چون مار دید که نهیب مىبرد بترسید و برمید، جایى دیگر گفت: «وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ یُعَقِّبْ» برگشت و پشت برگردانید گریزان، باز نیامد و باز پس ننگریست، تا خطاب آمد از حق جلّ جلاله که اى موسى بجاى خود باز آى، باز آمد. وى را گفت: «خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعِیدُها سِیرَتَهَا الْأُولى» تقدیره سنعیدها الى سیرتها، فحذف الجار أی سنردها الى خلقتها و هیئتها کما کانت عصا، فمدّ موسى یده الى قرنیها فعادا شعبتین و صارت عصا. و گفتهاند که موسى پشمینه پوشیده بود چون خطاب آمد که: «خُذْها وَ لا تَخَفْ». دست بآستین مدرعه فرا برد تا بر گیرد، خطاب آمد که موسى اگر از این مار گزندى بتو خواهد رسید، آستین بچه کار آید ترا و چه دفع کند؟ موسى گفت خداوندا مرا باین مگیر که مرا ضعیف آفریدهاى و آنچه میکنم از ضعف و عجز مىکنم، پس موسى دست برهنه در دهن وى فرو برد چون دست وى برسید عصا گشت و دست خود در میان دو شاخ عصا دید، پس خطاب آمد که یا موسى ادن، فلم یزل یدینه حتّى شدّ ظهره بجذع الشجرة فاستقرّ و ذهبت عنه الرّعدة و جمع یدیه فى العصا و خضع برأسه و عنقه.
قوله: «وَ اضْمُمْ یَدَکَ إِلى جَناحِکَ» جناح الانسان ما بین المرفق و الإبط.
«تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ» یعنى تخرج و لها نور و شعاع کشعاع الشمس من غیر مرض و لا برص، «آیَةً أُخْرى» یعنى هذه آیة اخرى لنبوّتک سوى آیة العصا. و انتصابها على الحال.
قوله: «لِنُرِیَکَ مِنْ آیاتِنَا الْکُبْرى» من المعجزات العظام التی نعطیکها.
و قیل تقدیره «لنراک الکبرى من آیاتنا» و هى الید البیضاء، و لهذا قال: ابن عباس کانت ید موسى اکبر آیاته.
قوله: «اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ» اى اذهب بهاتین الآیتین فى الحال الیه و ادعه الى عبادتى و وحدانیتى و الى اقامة الصلاة. لذکرى، «إِنَّهُ طَغى» اى عصى و علا و تکبّر و جاوز الحد فى الشرک و المعصیة. قال ابن عباس: لم یرجع موسى الى اهله الّا بعد حول، و القبط تسمى الطاغى فرعون و اسمه الولید بن الریان القبطى.
و قیل الولید بن مصعب و قیل کان فرعون من اصطخر و عن علقمة بن مرثد قال: بعث اللَّه موسى الى فرعون، فلمّا ولىّ موسى ناداه یا موسى امّا انّ فرعون لن یؤمن، قال موسى یا ربّ ففیم ترسلنى الیه، و قد علمت انّه لن یؤمن، فبعث اللَّه الیه بثمانیة املاک، فقالوا یا موسى امض لما امرت به، فقد اعنى علم هذا القرون هن قبلکم.