120
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: فَما أُوتِیتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَمَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقى... الایة، مفهوم آیت آنست که: ایمان راست و توکل درست، کسى را بود که در جمله احوال اعتماد بر ضمان اللَّه کند و نظام کار و راستى حال خود، از عنایت و رعایت اللَّه جوید، نه از دنیا و متاع دنیا، که این دنیا پلى گذشتنى است و بساطى در نوشتنى و منزلى که بناکام مىبباید گذاشت و عمر عزیز سرمایهاى که بىمراد، مى درباید باخت. پس سزاى بنده آنست که از این آلایش دنیا کرانه گیرد و روى بآرایش دین نهد، تا فردا داغ خسار، برخسار خود نبیند و در هاویه حرمان و خسران نیفتد.
و فى الخبر: من جعل الهموم هما واحدا کفاه اللَّه کل هم، و من تشعبت به الهموم لم یال اللَّه فى اى واد اهلکه.
دنیا همه پراکندگى است و گسستگى، بایستهاى گوناگون و اندیشههاء رنگارنگ، هر که این پراکندگى و این بایستهاى بیهوده، ار دل بیرون کند و بدلى صافى و سینهاى خالى و همتى عالى روى بقبله حق نهد، و جز درگاه او پناه خود نسازد، رب العزة همه اندوه وى، کفایت کند و از هر چه ترسد او را ایمن گرداند، و راهش بخود نزدیک کند.
اى درویش، اول این کار، زهر است و آخر، نوش، بدایت این راه بعد است، و نهایت راه حلقه قرب در گوش، و گر مثالى خواهى بشنو وصف الحال بو بکر شبلى قدس اللَّه روحه: پیش از آنکه قدم در کوى طریقت نهاد، میر سیه پوشان بغداد بود، عادت داشت که دزدیده بمجلس جنید رفتى، اى من غلام آنکه دزدیده در این کوى سرى دارد. روزى بر زبان جنید برفت که: اگر همه بتپرستان و ناکسان عالم را بفردوس اعلى فرود آورند، هنوز حق کرم خود نگزارده است. شبلى از جاى برجست، نعرهزنان و جامهدران و گفت منم میر سیهپوشان و از ناکسى خویش، خروشان، چه کویى مرا پذیرد؟ در این حال جنید گفت: اى جوانمرد، بمراسلت موسى و هارون، چندین سال فرعون مدبر را میخواند تا بپذیرد، اگر بیابد سوختهاى موحد که بپاى خود آید و درو زارد چون که نپذیرد. شبلى در کار آمد و هر چه داشت از ضیاع و اسباب و اموال، پاک در باخت و مجرد بایستاد، آن گه گفت: اى شیخ مرا چه باید کرد؟ گفت ترا در بازار باید شد و دریوزه باید کرد.
هم چنان کرد تا چنان گشت که کس بوى چیزى نداد، پس جنید تازیانهاى بوى داد و گفت در این سردابه شو و دل را، با اندوه و درد دین پرداز و چشم را بآب حسرت و ندامت سپار، و هر گه، که جز حق در خاطرت گذر کند، باین تازیانه اندامهاى خویش، در هم شکن.
شبلى سه سال در آن سردابه، آب حسرت از دیدگان همى ریخت و بر روزگار گذشته دریغ و تحسر همى خورد و زینهار همى خواست، بعد از سه سال، سکرى در وى پدید آمد، همچون مستان، واله و سرگردان از آن سردابه بیرون آمد، کاردى بدست گرفت و در بغداد همى گشت و همى گفت: بجلال قدر حق که هر که نام دوست برد باین کارد، سرش از تن جدا کنم، آن خبر به جنید رسید، جنید گفت: او را شربتى دادهاند و مست گشته، از مستى و بیخودى میگوید، چون با خود آید ساکن شود. یک سال در آن مقامش بداشتند، چون از آن مقام درگذشت، دامن خویش پر از شکر کرد و بگرد محلها میگشت و میگفت: هر که بگوید اللَّه، دهانش پر از شکر کنم. پس عشق وى روى در خرابى نهاد، پیوسته در همه اوقات همى گفت: اللَّه اللَّه، تا روزى که جنید گفت: یا با بکر، اگر دوست غائب است این غیبت کردن چراست؟ و اگر حاضر است این گستاخى و ترک ادبى از کجاست؟ سخن جنید او را ساکن کرد، پس جنید بفرمود تا او را بحمام بردند و موى چند ساله از سر وى فرو کردند، آن گه، دست وى گرفت و بمسجد شونیزیه برد، هشتاد و اند کس، از این جوانمردان طریقت و سلاطین حقیقت حاضر بودند. بو الحسین نورى و بو على رودبارى و سمنون محب و رویم بغدادى و جعفر خلدى و امثال ایشان.
جنید گفت: اى اصحاب و مشایخ، هر چه پیر ما سرى سقطى قدس سره از ریاضت و مجاهدت از ما بدید، ما از این کودک بدیدیم، اگر اجازت فرمائید تا لباس بگرداند، باشد که برکات این لباس او را بر استقامت دین بدارد و اگر حق این لباس فرو نهد لباس، خود، از وى، داد خود بستاند.
جنید بر پاى خاست و مرقع از سر خود برکشید و در گردن شبلى افکند.
اى جوانمرد، گوهر وصال او نه چیزیست که بدست هر دون همتى رسد، درّى است که جز در صندوق صدق صدیقان نیابند، عبهریست که جز در باغ راز و ناز دوستان نبینند، کسى را که این دولت در راه بود، اگر بهزار کوى فرو شود، آخر هر کوى بخود بربسته بیند، تا قبله وى، یکى گردد و مقصد وى یکى شود، یک دل و یک همت بود، کار از یک جاى و حکم از یک در بیند. و الیه الاشارة بقوله: أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ. منه الابتداء و الیه الانتهاء، قال اللَّه تعالى: وَ أَنَّ إِلى رَبِّکَ الْمُنْتَهى، وَ اللَّهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى.