125
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ فیه تقدیم و تأخیر، تأویله: انا سخرنا الجبال یسبّحن معه، و کان داود علیه السلام یسمع و یفهم تسبیح الجبال على وجه تخصیصه به کرامة له معجزة. و قیل: تسخیرها انها کانت تسیر معه اذا اراد سیرها الى حیث یرید معجزة له، هذا کقوله: وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ یُسَبِّحْنَ.
و قوله: بِالْعَشِیِّ وَ الْإِشْراقِ اى غدوّة و عشیّا. و الاشراق ان تشرق الشمس و یتنار ضوءها، تقول: شرقت الشمس اذا طلعت، و اشرقت أضاءت، و هو اصل صلاة الضحى فى القرآن.
قال ابن عباس: کنت امرّ بهذه الآیة لا ادرى ماهى حتّى حدّثتنى امّ هانى بنت ابى طالب انّ رسول اللَّه (ص) دخل علیها فدعا بوضوء فتوضّأ فصلّى الضّحى، فقال: یا امّ هانى هذه صلاة الاشراق.
«وَ الطَّیْرَ مَحْشُورَةً» اى و سخرنا الطّیر محشورة له، اى مجموعة من کلّ ناحیة کانت الملائکة تحشر الیه ما امتنع علیه منها. و قیل: زاد اللَّه فیها ما فهمت الامر و النّهى و الزّجر به، «کُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ» اى الجبال و الطّیر للَّه مسبّح. و قیل: «له» اى لداود على مذهب التّقدیم و التأخیر کما ذکرنا.
«وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ» اى ثبّتناه فى بیته حتّى ورّثناه ابنه و قیل: «وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ» اى قوّیناه بالحرس و الجنود. و قال ابن عباس: کان اشد الملوک سلطانا کان تحرسه کل لیلة ثلاثة و ثلاثون الف رجل. و قیل: «شَدَدْنا مُلْکَهُ» بالعدل فى القضیة و حسن السیرة فى الرّعیة و قبض ایدى الظّلمة «وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ» یعنى العلم و النبوّة. و قیل: احکام الرأى و التدبیر.
«وَ فَصْلَ الْخِطابِ» یعنى الشهود على المدّعى و الیمین على المدّعى علیه، و ذلک لانّ کلام الخصوم ینقطع و ینفصل به. و قیل: «فصل الخطاب» هو قول الانسان بعد حمد اللَّه و الثناء علیه، امّا بعد اذا اراد الشروع فى کلام و اوّل من قاله داود علیه السلام. و قال مقاتل: «فصل الخطاب» علم الحکم و البصر بالقضاء.
عکرمه گفت: دو مرد برخاستند بخصومت، نزدیک داود علیه السلام آمدند، یکى بر دیگر دعوى کرد بگاوى که از من بغصب دارد، مدّعى علیه آن دعوى را منکر شد و با انکار لطمهاى بر روى آن مدّعى زد، داود از مدّعى بیّنت خواست، بیّنت نبود، داود گفت: امروز برخیزید تا من در کار شما اندیشه کنم، آن شب داود را بخواب نمودند که مدّعى علیه کشتنى است او را بکش و گاو بمدّعى تسلیم کن. داود گفت: این خوابست که مرا نمودند و اندرین حکم تعجیل نکنم تا آن گه که بوحى مرا محقّق شود، پس وحى آمد از حق جلّ جلاله که آنچه ترا فرمودیم حکم ماست و فرموده ما حکمى درست و قضیّتى راست. داود هر دو خصم را حاضر کرد و گاو بمدّعى داد و بر مدّعى علیه حکم قتل کرد، آن مرد گفت: و بى حجّت قتل من از کجا روا میدارى؟ گفت: وحى خداوند است و فرمان حقّ جلّ جلاله. گفت: اگر چنین است بارى من راست گویم: پدر این مرد را کشتهام و گاو از وى بغصب ستدهام اینچه بر من میرود جزاى آنست و قصاص آن و بر اللَّه جلّ جلاله چیزى فرو نشود و آنچه بر آدمى پوشیده شود بر حق پوشیده نشود، آن گه داود بفرمود تا او را بکشند. پس هیبتى عظیم از داود بر بنى اسرائیل افتاد همه منقاد وى شدند و سر بر خطّ وى نهادند، گفتند: داود ملک که میراند و حکم که میکند بوحى آسمان میکند و بتأیید و نصرت الهى، اینست که ربّ العالمین فرمود: وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ.
قوله: وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ این آیت ابتداى قصّه داود است، و علماى تفسیر مختلفاند که سبب آن امتحان چه بود. قول سدى و کلبى و مقاتل آنست که داود علیه السلام روزگار خود قسمت کرده بود، هر روزى را کارى ساخته و وردى نهاده، روزى حکم را بود و فصل خصومات میان مردم، روزى عبادت را بود و خلوت داشتن با حقّ باخلاص و صدق، روزى زنان را بود کار ایشان راست داشتن و معاش خویش را ترتیب دادن، و داود در کتاب خدا خوانده بود شرف و منزلت آبا و اجداد خویش ابراهیم و اسحاق و یعقوب و آن درجات و کرامات و فضل و افضال که حق جل جلاله با ایشان کرده و ایشان را بمحلّ رفیع رسانیده، داود منزلت و درجت ایشان آرزو کرد، وحى آمد از حقّ جلّ جلاله که: اى داود ایشان بلاها چشیدند و رنجها کشیدند تا بآن نواخت و کرامت رسیدند، اگر ابراهیم بود در آتش نمرود و ذبح فرزند دید آنچه دید، ور اسحاق بود در ذبح خویش و تن فراکشتن دادن چشید آنچه چشید، ور یعقوب بود در فراق یوسف رسید بوى آنچه رسید، داود گفت: بار خدایا اگر بلائى بر من نهى و مرا در ان ممتحن کنى من صبر کنم چنانک ایشان صبر کردند تا مگر آنجا رسم که ایشان رسیدند. فرمان آمد که اى داود ما حکم کردیم و قضا راندیم که فلان روز در فلان ماه روز بلاى تو خواهد بود و هنگام امتحان تو.
داود آن روز که اللَّه او را وعده نهاد در محراب شد و خویشتن را با عبادت پرداخت، ساعتى نماز کرد و ساعتى زبور خواند، شیطان آمد بصورت مرغى حمامه مرغى که هر دو بال وى مروارید و زبرجد بود و نهاد وى از زر بود و از هر رنگ نیکو او را رنگى بود، از بالا در پرید و میان دو پاى داود بنشست، داود را سخت عجب آمد آن مرغ و آن رنگ وى، دست فراز کرد تا آن را بگیرد و فرا بنى اسرائیل نماید تا در عجائب قدرت اللَّه نظر کنند، آن مرغ پارهاى فراتر شد چنانک دست داود بدان نرسید، امّا از وى نومید نگشت که نزدیک بود، داود بر روزن شد، مرغ بر پرید، داود از بالا نظر کرد که کجا پرید تا صیّاد را فرستد و او را بگیرد، آن ساعت چشم داود بر زنى آمد برهنه در بوستانى بر شطّ برکهاى غسل میکرد، زنى را دید بغایت جمال و حسن، آن زن باز نگرست، سایه مرد دید بدانست که کسى مینگرد، موى خویش بیفشاند در میان موى خویش پنهان شد، داود را از حسن وى این عجبتر آمد، پرسید که این زن کیست؟
گفتند: بتشایع بنت شایع زن اوریا ابن حنانا، اینجا مفسّران را اقوال مختلف است: قومى گفتند ذنب داود بیش از ان نبود که در دل خود دوست میداشت و آرزو کرد که اوریا در غزاة کشته شود و زن وى را بزنى کنم. قومى گفتند: داود نامه نوشت به ایوب بن صوریا که روز جنگ اوریا را فرا پیش کن که جنگ کند، و مقصود وى آن بود که کشته شود و زن وى را بزنى کند، و این قول ضعیف است و محقّقان نپسندیدهاند.
روى انّ علیا رضى اللَّه عنه قال: «من حدّث بحدیث داود على ما یرویه القصّاص معتقدا صحّته جلّدته مائة و ستّین»
اى حدّین لعظیم ما ارتکب من الاثم و کبیر ما احتقب من الوزر. قومى گفتند: اوریا آن زن را خطبه کرده بود او را بخواسته و از قوم وى اجابت یافته و دل بر وى نهاده، امّا عقد نکاح هنوز نرفته بود، چون اوریا بغزاة رفت داود بسر وى در آمد و او را بخواست، تزوّجت منه لجلالته، فاغتمّ لذلک اوریا و صار ذلک من داود معصیة فعاتبه اللَّه على ذلک حیث لم یترک هذه الواحدة لخاطبها و عنده تسع و تسعون امرأة. قومى گفتند: کشتن اوریا در غزاة و شهید گشتن وى بىقصد داود بود و بىآگاهى وى، امّا ذنب وى آن بود که چون خبر قتل وى رسید او را دشخوار نیامد و برنا یافت وى جزع نکرد چنانک بر دیگران کرد و پیش از ان تمنّى کرده و گفته.
کاشک این زن مرا حلال بودى، على الجمله از داود این ذنب صغیره بود، و صغیرة الانبیاء عند اللَّه عظیمة فعاتبه اللَّه على ذلک. پس چون خبر قتل اوریا برسید و عدّت آن زن بسر آمد، داود او را بخواست و از وى سلیمان زاد، بعد از ان که وى را خواسته بود و دخول کرده ربّ العالمین دو ملک فرستاد بوى بر صورت دو خصم، گویند جبرئیل بود و میکائیل، فذلک قوله تعالى: وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ، و «الخصم» ها هنا بمعنى الخصوم، تقول: رجل خصم و قوم خصم و امرأة خصم و نسوة خصم، و رجل عدل و قوم عدل و امرأة عدل و نسوة عدل، و کذلک رجلان و امرأتان، و انما صلح للواحد و الاثنین و الجماعة و الذکر و الانثى لانه مصدر، تقول: خصمته اخصمه خصما، فاذا قلت: هما خصم و هم خصم فالمعنى هما ذوا خصم و هم ذووا خصم، و کذلک اذا قلت: هى خصم و هنّ خصم فالمعنى هى ذات خصم و هنّ ذوات خصم، کما تقول: هما عدل و هم عدل اى هما ذوا عدل و هم ذووا عدل و هى عدل و هنّ عدل، اى هى ذات عدل و هنّ ذوات عدل، و ما کان من المصادر و قد وصف به الاسماء فتوحیده جائز و ان و صفت به الجماعة، فتذکیره جائز و ان وصفت به الانثى، تقول: هو رضى و هما رضى و هم رضى و هذه رضى، و ان قلت: هم خصوم و هم عدول جاز. و التسور الصعود، و المحراب ها هنا القصر.
«إِذْ دَخَلُوا عَلى داوُدَ» الاثنان فما فوقهما جماعة، کان دخل علیه جبرئیل و میکائیل فى صورة رجلین، «فَفَزِعَ مِنْهُمْ» اى فزع منهما، و انما فزع لانهما دخلا علیه فى غیر حین الاذن، فقال: ما ادخلکما علىّ؟ «قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ» اى نحن خصمان «بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْضٍ» جئناک لتقضى بیننا، فان قیل: کیف قالا بغى بعضنا على بعض و هما ملکان لا یبغیان؟ قلنا معناه: أ رأیت خصمین بغى احدهما على الآخر، هذا من معاریض الکلام لا على تحقیق البغى من احدهما، «فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ» اى بالعدل «وَ لا تُشْطِطْ» اى لا تجر یقال: شطّ الرجل شططا و اشطّ اشطاطا اذا جار فى حکمه، و معناه: مجاوزة الحدّ و اصل الکلمة من شطّت الدّار اذا بعدت، و یقرأ «لا تشطط» و یجوز «لا تشطط»، یقال: شطّ یشطّ و یشط، و معناه: لا تبعد عن الحق، قال الشاعر:
تشطّ غدا دار جیراننا
و للدّار بعد غد ابعد
«وَ اهْدِنا إِلى سَواءِ الصِّراطِ» اى ارشدنا الى طریق الصّواب و العدل.
فقال داود لهما تکلّما، فقال احدهما: «إِنَّ هذا أَخِی» اى على دینى و طریقتى.
و قیل: صاحبى، «لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً» اى امرأة، «وَ لِیَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ» و العرب تکنى عن المرأة بالنّعجة و بالشّاة ایضا. قال الاعشى:
فرمیت غفلة عینه عن شاته
فاصبت حبّة قلبها و طحالها
قال الحسین بن ابو الفضل: هذا تعریض للتنبیه و التفهیم لانه لم یکن هناک بغى و لا نعاج، فهو کقولهم: ضرب زید عمروا، و اشترى بکر دارا، و لیس هناک ضرب و لا شرى.
«فَقالَ أَکْفِلْنِیها» قال ابن عباس: اعطنیها. و قال مجاهد: انزل لى عنها.
و قال اهل اللغة: «أَکْفِلْنِیها» اى اجعلنى کافلالها اقوم بامرها، و المعنى طلّقها لا تزوّجها.
«وَ عَزَّنِی فِی الْخِطابِ» اى غلبنى فى الخصومة، اى کان اقدر على الاحتجاج منّى و صار اعزّ منّى فى مخاصمته ایّاى ان تکلّم کان افصح منّى و ان حارب کان ابطش منّى فغلبنى.
«قالَ» داود: «لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ إِلى نِعاجِهِ» اى مضمومة الى نعاجه.
گفتهاند: سخنگوى درین قصّه جبرئیل بود، با داود گفت: این برادر منست در دین و طریقت و صاحب من، او را نود و نه میش است و مرا یک میش، او را مهمانى رسید قصد کشتن میش من کرد مهمان را از دریغ داشتن میش خویش داود چون این سخن شنید خشم گرفت گفت: و اللَّه لاقتلنّه ان ذبحها، فقال جبرئیل: أ تقتل فى ذبح شاة و لا تقتل من استلب امرأة جاره و استنکحها.
«وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْخُلَطاءِ» هذا کلام مستأنف لیس من قول داود، و الخلطاء الشرکاء، جمع خلیط کظریف و ظرفاء، «لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ» اى لیظلم بعضهم بعضا، «إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» فانهم لا یظلمون احدا، «وَ قَلِیلٌ ما هُمْ» اى و قلیل هم، و «ما» زیادة، معناه: الصّالحون الذین لا یظلمون قلیل. داود چون حکم ایشان برگزارد، جبرئیل با صاحب خویش نگرست بخندید و گفت: حکم على نفسه بر خویشتن حکم کرد. این سخن بگفت و هر دو بآسمان شدند، داود بدانست که ایشان فریشته بودند و آزمودن وى را آمده بودند، اینست که ربّ العالمین فرمود: وَ ظَنَّ داوُدُ اى علم و ایقن داود، «أَنَّما فَتَنَّاهُ» اى ابتلیناه، «فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ» سأل ربه الغفران، «وَ خَرَّ راکِعاً» اى سقط ساجدا، و الرکوع ها هنا السجود لان الساجد یهوى راکعا الى السجود. قال مجاهد: سجد اربعین یوما و لیلة لا یرفع رأسه و لا یرقاء دمعه، «وَ أَنابَ» اى رجع من خطیئته.
«فَغَفَرْنا لَهُ ذلِکَ» اى سترنا له ذلک الذنب، «وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى» اى قربة و منزلة رفیعة، الزلفى القربى، و الزلفة القربة، و الازلاف التقریب، و الازدلاف الاقتراب، و منه سمّیت المزدلفة لقربها من الموقف، «وَ حُسْنَ مَآبٍ» اى حسن مرجع، و هو الجنّة.
قال ابن عباس: سجدة «ص» لیست من عزائم السجود و قد رأیت النبى (ص) یسجد فیها، یعنى عند قوله: وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَنابَ، فقال صلى اللَّه علیه و سلم: «سجدها نبىّ اللَّه داود توبة و سجدناها شکرا»
و قال ابن عباس: جاء رجل الى النبىّ (ص) فقال: یا رسول اللَّه رأیتنى اللیلة و انا نائم کانى اصلّى خلف شجرة فسجدت فسجدت الشجرة لسجودى فسمعتها و هى تقول: اللّهم اکتب لى بها عندک اجرا وضع عنّى بها وزرا و اجعلها لى عندک ذخرا و تقبّلها منّى کما تقبّلها من عبدک داود، قال ابن عباس فقرأ النبى (ص) سجدة ثم سجد فسمعته و هو یقول مثل ما اخبره الرّجل عن قول الشجرة.
«یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ» القول هاهنا مضمر، تأویله: قلنا یا داود انا جعلناک، «خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ» اى خلیفة ممّن کان قبلک من الرّسل، و الخلیفة المدبّر للامر من قبل غیره على جهة البدل من تدبیره. و قیل: جعلناک خلیفة اللَّه فى الارض. بدانکه خلیفه کسى را گویند که وى مأمور بود با قامت امور و تنفیذ احکام و سیاست ملک چنانک موسى فرا هارون گفت: اخلفنى فى قومى خلیفه من باش در نگهداشت بنى اسرائیل، و مصالح دین و دنیاى ایشان درست گشت که خلیفه در لغت بمعنى کار ران بود بامر کسى دیگر، آدم و داود صلوات اللَّه علیهما هر دو مأمور بودند از جهت حقّ جلّ جلاله بتبلیغ وحى و رسالت بخلق و بیان کردن امر و نهى و با قامت حدود شریعت تا ایشان را هر دو در قرآن خلیفه نام نهاد، و بعضى علما کراهیت داشتهاند که ایشان را گویند خلیفة اللَّه گفتند: نام خلیفه مضاف باللّه جلّ جلاله در قرآن نیامده است در قرآن مطلق آمده بىاضافت چنانک آمده مىباید گفت. عبد الملک بن مروان خطبه میکرد گفت: اللّهم اصلح خلیفتک کما اصلحت خلفاءک الرّاشدین، فقام رجل و قال: یا امیر المؤمنین لا تقل خلیفتک و لکن قل خلیفة المتقدّمین، فقال عبد الملک: اما علمت قول اللَّه تعالى: إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً و قال: «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ»؟ فقال الرّجل: ذکر الخلیفة مطلقا و لم یقل خلیفتى و لا خلیفة لى، فتحیّر عبد الملک. امّا بیشترین علما روا داشتهاند آدم را و داود را خلیفة اللَّه گفتن بر معنى تبلیغ وحى و رسالت و اقامت احکام و حدود شریعت که نه هر بندهاى شایسته وحى اللَّه بود، و باین تأویل همه انبیا را خلیفه شاید گفت و ازینجاست که علماى اسلام روا داشتهاند در خطبهها خلیفة اللَّه گفتن و فى الحدیث عن النبى (ص) انه کان یذکر الدّجال فقالت امرأة: یا رسول اللَّه انى لاعجن العجین فاخاف ان یخرج الدّجال قبل الخبز، فقال رسول اللَّه (ص): «ان یخرج و انا فیکم فانا حجیجه دونکم و ان یخرج بعدى فاللّه خلیفتى على کلّ مسلم».
چون مصطفى (ص) روا داشت خداوند را عز و جل خلیفه خویش گفتن بآن معنى که نگاه دارنده امت منست از شرّ دجّال، هم روا بود آدم و داود را خلیفة اللَّه گفتن بر معنى آن که بیان کننده دین حقاند و نگاه دارنده احکام شریعت.
قوله عزّ و جلّ: فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ اى بالعدل «وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى» اى لا تحمل الى هوى نفسک فتقضى بغیر عدل. و قیل «لا تَتَّبِعِ الْهَوى» کما فعلت بامرأة اوریا، «فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» اى فیستزلّک الهوى عن طاعة اللَّه، «إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» اى عن طاعة اللَّه، و قیل: عن دین الاسلام، «لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ» اى اعرضوا عنه و ترکوا العمل بما ینفعهم فیه، و قیل: لم یؤمنوا به، و «یَوْمَ الْحِسابِ» مفعول «نسوا». و قیل. لهم عذاب شدید یوم الحساب بما ترکوا من القضاء بالعدل.
«وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما» من الخلق «باطلا» عبثا لغیر شىء فنترک الخلق سدى بلا ثواب و لا عقاب بل نتّبع هذه الدّار دارا اخرى نفصل فیها بین المحسن و المسىء و ینتصف المظلوم من الظالم. و قیل بل خلقنا هما للدّلالة على خالقهما، «ذلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا» اى ظنّهم ان لا بعث و لا حساب و لا جنّة و لا نار، «فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ».
«أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ» و هم الکفّار، یعنى: لو سوّینا بینهما لکنّا خلقناهما باطلا. و فى التفسیر انها نزلت فى ثلاثة رهط: علىّ و حمزة و عبیدة بن الحارث، «کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ» و هم الکفّار عتبة و شیبة ابنى ربیعة و الولید بن عتبة و هم الّذین تبارزوا یوم بدر فقتل علىّ (ع) الولید و قتل حمزة، عتبة و قتل عبیدة، شیبة. و قیل: هو عام. «أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ» الّذین یتّقون الشرک و المعاصى «کَالْفُجَّارِ» فى الثواب؟! «کِتابٌ أَنْزَلْناهُ» اى هذا کتاب انزلناه «إِلَیْکَ» یعنى القرآن «مُبارَکٌ» فیه البرکة کثیر خیره و نفعه و فیه مغفرة الذنوب لمن آمن به، «لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ» لیقفوا على ما فیه و یعلموا به، و تشدید الدّال لادغام التاء فیها، اصله لیتدبروا. و قال الحسن: تدبّر آیاته اتّباعه، «وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ» اى لیتّعظ بالقرآن ذووا العقول.