شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
۳ - النوبة الثالثة
رشیدالدین میبدی
رشیدالدین میبدی( ۲۴- سورة النّور- مدنیّة )
107

۳ - النوبة الثالثة

قوله تعالى: «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ»، ابصار الرؤس عن المحارم و ابصار القلوب عمّا سواه، مؤمنانرا میفرماید تا دیده سر از محارم فرو گیرند و دیده سرّ از هر چه دون حق فرو گیرند، خاک نیستى در چشم هستى خود افکنده و از لوح وجود خود هجو نفس مکاره بر خواند. محمّد عربى که درّ یتیم بحار رسالت بود و واسطه عقد دلالت از سر درد هستى خود این فریاد همى کند که: «لیت ربّ محمّد لم یخلق محمّدا» و ایشان که سابقان و صادقان و سالکان راه بودند هرگز بخود ذره‏اى التفات نکردند و از هستى خود شاد نبودند و بچشم پسند بخود ننگرستند، روزى جنید با رویم نشسته بود شبلى در آمد، و شبلى عظیم کریم بودست چون سخن جنید تمام شد رویم روى فرا جنید کرد گفت کریم مردى است این شبلى، جنید گفت حدیث کسى میکنى که او مطرودى است از مطرودان درگاه، شبلى چون این بشنید بشکست و خجل‏وار برخاست و از پیش ایشان بیرون شد، رویم گفت اى جنید این چه کلمه بود که در حق شبلى راندى و حال او ترا معلومست در پاکى و راستى؟ جنید گفت بلى شبلى عزیزى است از عزیزان درگاه، اذا کلّمتم الشبلى فلا تکلموه من دون العرش و ان سیوفه تقطر دما، لکن اى رویم آن کلمت که بر زبان تو برفت در تزکیت او تیغى بود که قصد روزگار او کرد تا مرکب معاملت او را پى کند ما ازین کلمه سپرى ساختیم تا آن تیغ را رد کرد. «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ»، قوم لا ینظرون الى الدّنیا و هم الزّهاد، و قوم لا ینظرون الى الکون و هم اهل العرفان، و قوم هم اصحاب الحفاظ و الهیبة کما لا ینظرون بقلوبهم الى الاغیار لا یرون نفوسهم اهلا للشهود، ثم الحق سبحانه یکاشفهم من غیر اختیار منهم او تعرّض او تکلف. جوانمردان طریقت ایشانند که بغیر مى‏ننگرند، دیده همت بکس باز نکنند خویشتن را در بیداء کبریاء احدیت گم کرده آتش حسرت در کلبه وجود خود زده در دریاى هیبت بموج دهشت غرق گشته، خردها حیران دلها یاوان، بى‏سر و بى‏سامان بى‏نام و بى‏نشان.
پویان و دوانند و غریوان بجهان در
در صومعه کوهان در غار بیابان‏
یکسر همه محوند بدریاى تحیر
بر خوانده بخود بر همه لاخان و لا مان
پیر طریقت گفت در مناجات خویش: الهى تو دوستان خود را بلطف پیدا گشتى تا قومى را بشراب انس مستان کردى قومى را بدریاى دهشت غرق کردى، ندا از نزدیک شنوانیدى و نشان از دور دادى، رهى را باز خواندى و آن گه خود نهان گشتى، از وراء پرده خود را عرضه کردى و بنشان عظمت خود را جلوه کردى، تا آن جوانمردان را در وادى دهشت گم کردى؟ و ایشان را در بى‏طاقتى سرگردان کردى، این چیست که با آن بیچارگان کردى؟ داور آن نفیر خواهان تویى، و داد ده آن فریاد جویان تویى، و دیت آن کشتگان تویى، و دستگیر آن غرق شدگان تویى، و دلیل آن گم شدگان تویى، تا آن گم شده کجا با راه آید و آن غرق شده کجا با کران افتد، و آن جانهاى خسته کى بیاساید و آن قصه نهانى را کى جواب آید، و آن شب انتظار ایشان را کى بامداد آید.
«وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها» اشارة الى انّ فیه زینة للعبد لا یجوز اظهاره فکما انّ النساء عورة و لا یجوز لهنّ ابداء زینتهنّ کذلک من اظهر للخلق ما هو زینة سرائره من صفاء احواله و زکاء اعماله انقلب زینه شینا الّا اذا ظهر على احد شی‏ء لا یتعمّله و تکلّفه فذلک مستثنى لانّه غیر مؤاخذ بما لم یکن بتصرفه و تکلفه. «وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ» مؤمنانرا بر عموم تبوبه میفرماید، توبت عوام از زلت و توبت خواص از غفلت، و توبت خاص الخاص از ملاحظه اوصاف بشریت، توبه عوام آنست که از معصیت با طاعت گردند، و توبه خواص آنست که از رؤیت طاعت با رؤیت توفیق آیند طاعت خود نه بینند همه توفیق حق بینند، توبه خاص الخاص آنست که از مشاهده توفیق با مشاهدت موفق گردند، حد نظر عوام تا بافعال است، میدان نظر خواص صفات است، محل نظر خاص الخاص جلال ذات است، اعوذ بعفوک من عقابک.
اشارت بنظر عوام است. اعوذ برضاک من سخطک، اشارت بنظر خواص است. اعوذ بک منک اشارت بنظر خاص الخاص است، و یقال امرا لکلّ بالتوبة لئلا یخجل العاصى فى الرجوع بانفراده، کذلک فى القیامة یدخل النّار المطیعین و العاصین لقوله: «وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها»، لیست العاصین بالمطیعین و لا یصیر عیبهم مکشوفا.