108
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «إِنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالْإِفْکِ» الآیة. اعلم ان اللَّه سبحانه غیور على قلوب خواص عباده فاذا حصلت مساکنة لبعض الى بعض اجرى اللَّه ما یرد کلّ واحد منهم عن صاحبه و یرده الى نفسه کذلک انشدوا
اذا علقت روحى حبیبا
تعلّقت به غیر الایام تستلبنّه.
بدان اى جوانمرد که دلهاى دوستان حق در پرده غیرت، است امروز در پرده غیرت شنیده و فردا در پرده غیرت دیده، آن که حق جل جلاله دل تو بکس ننماید از آنست که در پرده غیرت میدارد، در قبضه صفت در بساط ناز اندر حضرت شهود و خلوت عیان حق را مىبیند و حق با او مینگرد اگر بغیرى باز نکرد در حال تازیانه ادب بیند چنان که آن عزیز وقت را افتاد، جوانى بود در ارادتى عظیم وقتى خوش داشت و وجدى تمام و کارى برونق، همى ناگاه آواز مرغى بگوش وى آمد بآواز آن مرغ باز نگریست زیر آن درخت آمد در انتظار آن که مرغ دیگر بار بانگ کند، هاتفى آواز داد که: فسخت عقد اللَّه، کلید عهد ما باز دادى که ترا با غیر ما انس افتاد.
محمد بن حسان گوید: روزگارى بکوه لبنان میگشتم تا مگر دوستى از دوستان حق بینم از آن عزیزان که آنجا مسکن دارند، گفتا جوانى از آن گوشهاى بیرون آمد باد سموم او را زده و سوخته و ریخته گشته، چون دیده وى بر من افتاد روى بگردانید میان درختان بلوط در شد تا خویشتن را از من بپوشد، من هم چنان از پى وى مىرفتم، گفتم اى جوانمرد مرا کلمتى فایده کن که بامیدى آمدهام، جواب داد که احذر فانّه غیور لا یحب ان یرى فى قلب عبده سواه، باز گرد و از قهر حق بترس و بدان که او غیورست در یک دلى دو دوستى نپسندد. آدم صفى که نقطه پرگار وجود بود و مایه خلقت بشر بود وصفى مملکت بود دل بر نعیم بهشت نهاد و خویشتن را وا آن داد تا از حضرت عزت پیک غیرت آمد که: یا آدم دریغت نیاید که سر همت خویش بدولتخانه رضوان فرود آرى و بغیر ما بچیزى باز نگرى، اکنون که بغیر ما باز نگرستى رخت بردار و بسراى حکم شو افکنده عجز و شکسته تقصیر در معدن بلا منتظر حکم ما. همچنین دیده خلیل صلوات اللَّه علیه باسماعیل باز نگرست نجابت و رشد وى دید عزیز افتاده بود سلاسه خلّت بود صدف درّ محمد مختار بود، دلش بدو مشغول گشت، فرمان آمد که اى خلیل ما ترا از بتان آزرى نگاه داشتیم تا نظاره جمال اسماعیل کنى؟! اکنون کارد و رسن بردار و هر چه دون ماست در راه ما قربان کن که در یک دل دو دوستى نگنجد، همین حال افتاد مصطفى عربى را سیّد ولد آدم صدر انبیاء و رسل، گوشه دل خود چنان بعایشه مشغول کرد که از وى پرسیدند اىّ الناس احبّ الیک؟ فقال عائشة.
گفتند اى سیّد ازین مردمان کرا دوستر دارى؟ گفت عایشه، و در بعضى اخبارست که عایشه گفت: یا رسول اللَّه انّى احبک و احبّ قربک، چون ایشان هر دو دل وا دوستى یکدیگر پرداختند سلطان غیرت نقاب عزت بگشاد بنعت سیاست شظیهاى از سلطنت خویش فرا ایشان نمود، شیاطین الانس و الجن دست در هم دادند تا حدیث افک در میان افتاد و دروغ منافقان و بر ساخته ایشان بالا گرفت، و ازین عجبتر که مسالک فراست بر مصطفى (ص) ببستند آن روزگار تا برائت ساحت عایشه برو پیدا نگشت و حقیقت آن کار بندانست تا غیرت قهر خویش براند و نوبت بلا بسر رسید، و السبب فیه انّ فى اوقات البلاء یسدّ اللَّه على اولیائه عیون الفراسة اکمالا للبلاء، لذلک ابراهیم لم یمیز و لم یعرف ملائکة حیث قدم الیهم العجل الحنیذ و توهمهم اضیافا، و لوط لم یعرفهم ملائکة الى ان اخبروه انهم ملائکة. کار بجایى رسید که آن ناز و آن راز و آن لطف که مصطفى را با عایشه بودى همه در باقى شد و بجاى آن که او را از طریق ناز حمیرا گفتى این همى گفت که کیف تیکم، و عایشه بیمار و نالان و سوزان و گریان از قرب مصطفى باز مانده بخانه پدر باز شد با دلى پر درد و جانى پر حسرت بزارى و خوارى خود مىنگرد و میگوید که هرگز نپنداشتم که کسى بمن این گمان برد یا چنین گفت خود کسى بر زبان آرد.
الى سامع الاصوات مع بعد المسرى
شکوت الّذى القاه من الم الذکرى
فیا لیت شعرى و الامانى کثیرة
أ یشعر بى من بت ارعى له الشعرى
یار از غم من خبر ندارد گویى
یا خواب بمن گذر ندارد گویى
تاریک ترست هر زمانى شب من
یا رب شب من سحر ندارد گویى
پس چون آیات برائت فرو آمد و نوبت بلا بسر آمد رسول خدا عایشه را بشارت داد که: ابشرى فقد انزل اللَّه برائتک، مادر و پدر او را گفتند یا عائشة قومى الى رسول اللَّه و احمدته، فقالت لا و اللَّه لا اقوم الیه و لا احمده و لا احمد کما و لکن احمد اللَّه الّذى انزل برائتى، آن دل که همگى وى با قرب و محبّت رسول داده بود تا میگفت: احبک و احبّ قربک. پس از آن که غوطه خورد جمله با مهر احدیت داد و با خدمت درگاه الهیت پرداخت تا همى گفت بحمد اللَّه لا بحمدک. اى جوانمرد اگر قذفه عائشه صدیقه آن افک نگفتندى این چندین آیت بتشریف عایشه از آسمان نیامدى، و اگر ترسایان نگفتندى: «الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ»، عیسى این کرامت نیافتى که: «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا»، و گر مؤمن گناه نکردى باین خطاب عزیز گرامى نگشتى که: «لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ»، اینست که در ابتداء قصه گفت: «لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَکُمْ بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ» اى عایشه مپندار که بآنچه گفتند ترا بد افتاد، اگر بد افتادى است ایشانراست که باین سبب مستوجب عذاب عظیم گشتند، ترا همه خیر است و کرامت، کمال مثوبت و ارتفاع درجت.
در قصص آوردهاند که بر در بهشت ربضى است فردا رب العزه مؤمنانرا در آن ربض جمع آورد و پیش از آنکه در بهشت شوند ایشان را میزبانى کند، دعوتى بر کمال و تشریفى بسزا و نواختى تمام، آن گه منت نهد بر مصطفى که یا محمّد این دعوت ولیمه عقد نکاح تو است با مریم بنت عمران و آسیه بنت مزاحم، یا محمد من مریم را از صحبت مردان نگاه داشتم و از وى فرزند بى مرد آوردم حرمت و غیرت ترا، و آسیه را در کنار فرعون بداشتم لکن مردى از فرعون بستدم و هرگز فرعون را فرا وى نگذاشتم او را پاک و بىعیب دست کس بوى نرسیده بتو رسانیدم، اینجا لطیفهاى نیکو بشنو، مریم و آسیه که فردا در آخرت جفت مصطفى خواهند بود در دنیا ایشان را گرامى کرد و بپاکى بستود و از خلق نگاه داشت، عایشه صدیقه که در دنیا جفت وى بود پسندیده و صحبت وى یافته و مهر وى در دل داشته و فردا در بهشت نامزد وى شده، چه عجب اگر او را گرامى کند، آیات قرآن و وحى منزل در برائت وى فرستد و بپاکى خود جل جلاله گواهى دهد و بپسندد که: «الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ»، رزق کریم بر ذوق ارباب معارف نه آن رزق نفس است که وقتى باشد و وقتى نه، آن رزق روح است و غذاء جان که هرگز بریده نگردد و پیوسته بادرار میرسد، لا مقطوعة و لا ممنوعة، پرورده نان و آب دیگرست و پرورده نور ناب دیگر، آن که مصطفى علیه السلام گفت: «اظل عند ربّى یطعمنى و یسقینى»
صفت روحانى را میگوید نه صفت جسمانى را، برف با آتش چنان ضد نیست که روحانى با جسمانى، دو خصم یکدیگر در یک خانه بداشته بظاهر با هم ساخته و بباطن دشمن یکدیگر شده. آن عزیزى را دیدند در آن وقت که حال بر وى تنگ شده بود طرب و شادى میکرد، گفتند این چه طرب است؟ گفت درین طرب چه عجب است، و قد قرب وصال الحبیب و فراق العدو، و کدام روز خواهد بود خوشتر از آن روز که على الفتوح بصبوح شربتى در رسد و ضربتى در رسد، آن کدام شربت و ضربت بود، که این گبر را بردار کنند و این سلطان را از وثاق تاریک نجات دهند و بر براق اقبال بحضرت ذى الجلال برند، ارواح الاخیار فى قبضة العزّة یکاشفهم بذاته و یلاطفهم بصفاته.