شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
۳ - النوبة الثانیة
رشیدالدین میبدی
رشیدالدین میبدی( ۴- سورة النساء- مدنیة )
118

۳ - النوبة الثانیة

قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى‏ ظُلْماً الآیة... این آیت در شأن قیّمان مستحلّ فرو آمد، ایشان که مال یتیمان خورند بناحق و این آنست که قیّم بیش از آن مزد که وى را بود بمعروف. از مال یتیم بر گیرد. مقاتل حیان گفت: مردى بود از قبیله غطفان، او را مرثد بن زید میگفتند، پسر برادر وى یتیم بود، و مال آن یتیم در تحت ولایت و تصرّف وى بود. دست در نهاد و از آن مال یتیم آنچه خواست برگرفت و خورد و داشت. رب العالمین در شأن وى این آیت فرستاد.
إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً یعنى عاقبت و سرانجام خورنده مال یتیم آتش است. این همچنانست که مصطفى (ص) گفت کسى را که از پیرایه زرین یا سیمین آب خورد: انّما یجرجر فى بطنه نار جهنّم، یعنى عاقبت وى آنست که بآتش رسد. و قال (ص): البحر نار فى نار، اى عاقبته کذلک.
و ذکر بطون در آیت بسط سخن راست، و تعجیل وعید را، چنان که گویند: فلان چیز طوق کردند در گردن وى، و طوق خود در گردن بود و چشم وى از چشم خانه برکشند، و چشم خود درچشم خانه بود، و این از مبسوطهاى قرآن است، چنان که قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ و یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ و لا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ.
وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً بضم یا قراءت شامى و ابو بکر است. میگوید: ایشان را درآرند بآتش، نظیره قوله: سَأُصْلِیهِ سَقَرَ، سَوْفَ نُصْلِیهِمْ ناراً. باقى قرّاء بفتح یاء خوانند، یعنى درشوند ایشان بآتش، نظیره قوله: إِلَّا مَنْ هُوَ صالِ الْجَحِیمِ، جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَها، لا یَصْلاها إِلَّا الْأَشْقَى. یقال صلیت النّار اى دخلتها، و اصلیته النّار، اى القیته فیها. سدى گفت: روز قیامت هر قومى را نشانى است که خلق ایشان را بآن نشان بشناسند و خورندگان مال یتیم را بناحق، نشان آنست که آتش از دهن ایشان و گوش و بینى و دو چشم ایشان مى‏تابد. هر کس که در ایشان نگرد، داند که ایشان مال یتیم بظلم خورده‏اند.
وقال النّبیّ (ص): «رایت لیلة اسرى بى قوما لهم مشافر کمشافر الإبل، قد وکّل بهم من یأخذ بمشافرهم، ثمّ یجعل فى افواههم صخرا من نار یخرج من اسافلهم. قلت یا جبرئیل: من هؤلاء؟ قال: هؤلاء الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى‏ ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً.
سَعِیراً نامى است آتش را که برافروخته باشند و گرم کرده، گویند: درکه ششم است از درکات دوزخ، یقال استعرت النّار تستعر، و سعرتها فهى مسعورة، و ناقة مسعورة، بها سعر اى جنون، و فلان مسعر حرب اذا کان یشعلها.
قوله تعالى: یُوصِیکُمُ اللَّهُ الآیة در صدر اسلام حکم میراث چنان بود که باسلام میراث مى‏بردند، هر که در دین اسلام آمدى از مسلمانان میراث بردى، اگر قرابت بودى و گرنه، پس این حکم بعقد سوگند برادرى با یکدیگر گفتن منسوخ گشت و این آیت فرو آمد: وَ الَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ.
مصطفى (ص) میان مهاجر و انصار برادرى داد، و یکدیگر را میگفتند: دمى دمک و مالى مالک، و ذمّتی، ذمّتک، تنصرنى و انصرک، ترثنى و ارثک. این عقد میان ایشان برفتى، و از یکدیگر باین عقد میراث بردندى. پس این حکم منسوخ گشت بهجرت، و ناسخ این بود: ما لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ حَتَّى یُهاجِرُوا. پس هر که مهاجر بودى میراث بردى، و اگر چه خویشاوند نبودى، و هر که مهاجر نبود او را میراث نبود اگر چه خویشاوند نزدیک بود. پس این حکم نیز منسوخ گشت باین آیت که: وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ. پس بیان و شرح این آیت را رب العالمین یُوصِیکُمُ اللَّهُ فرو فرستاد.
بعضى مفسران گفتند: این آیت على الخصوص در شأن سعد بن الربیع فرو آمد که روز احد کشته شد. زن وى آمد بر مصطفى (ص)، و گفت: یا رسول اللَّه من زن سعد بن الربیع ام، که روز احد در معرکه با تو بود و شهید گشت و اینک دو دختر بمن بگذاشت. اگر ایشان را مال نباشد کس ایشان را بزنى نخواهد، و من درمانم، و آن مال پدر ایشان چندان که بود برادر وى که عمّ این دختر کان است بر گرفت.
رسول خدا گفت آن زن را: که انتظار کن و گوش دار که اللَّه تعالى در کار شما آیت فرستد و حکم کند. آن زن رفت و دیگر بار باز آمد و میگریست. تا درین بودند.
جبرئیل آمد و آیت آورد: یُوصِیکُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِکُمْ... رسول خدا آن عمّ ایشان را بر خواند و گفت: از آن مال که بر گرفتى دو سیک دختران سعد راست، و هشت یک زن وى را، و باقى که بماند ترا و اول میراث که در اسلام قسمت کردند این بود.
آن گه رسول خدا (ص) گفت: انّ اللَّه تعالى لم یرض بملک مقرّب و لا نبىّ مرسل حتّى تؤتى قسمة التّرکات، و اعطى کلّ ذى حقّ حقّه، الا لا وصیّة لوارث.
یُوصِیکُمُ اللَّهُ وصیت که از جهت اللَّه آید فرض محکم بود. میگوید: یفرض اللَّه علیکم فى اولادکم بعد موتکم. میفرماید اللَّه تعالى، و بر شما مى فرض کند در کار فرزندان شما پس مرگ شما. لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ درین آیت بیان میراث پسران و دختران است، و میراث پدر و مادر. اما پسران که میراث برند بطریق تعصیب برند و معنى تعصیب آنست که چون وارث خودى باشد تنها، مال همه وى را بود، اگر صاحب فرض با وى بود هر چه از سهام ذوى الفرض بسر آید وى را باشد، و پسر را هرگز از میراث محروم و محجوب نکنند، الّا اگر مانعى از موانع میراث چون کفر و رق و قتل در وى موجود بود و تا پسر در جاى بود فرزند پسر را در میراث نصیب نیست، و چون پسر نماند فرزندان وى بجاى او باشند در میراث. امّا دختران صاحب فرض باشند و معنى فرضیّت آنست که ایشان را از میراث بهره معین نامزد بود. اگر دو دختر بودند یا بیشتر، فرض ایشان دو سیک است، چنان که اللَّه گفت: فَإِنْ کُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَکَ، و اگر یکى باشد دختر، فرض وى نیمه مالست، چنان که گفت: وَ إِنْ کانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ.
نافع «واحدة» برفع خوانده و باین قراءت کان معنى حدوث و وقوع دارد که آن را خبر نگویند و دختران را این فرض که گفتیم نامزد است مگر در آن حال که با ایشان پسران باشند، که پس بسبب پسران «عصبه» شوند، و بطریق تعصیب گیرند چنان که گفت ربّ العالمین: لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ و چنان که پسران نیوفتند دختران هم نیوفتند، الّا بمانع کفر و رقّ و قتل. اما فرزندان دختران ذو و الارحام، به مذهب شافعى و مالک و داود ذو و الارحام وارثان نباشند و بمذهب احمد و ابو حنیفه، اگر از وارثان عصبه و صاحب فرض هیچ کس نباشد ایشان را در میراث نصیب بود. امّا پدر گاه عصبه باشد و گاه صاحب فرض، و گاه هم عصبه و هم صاحب فرض: اگر با وى پسر میّت بود یا پسر پسر میت، آن گه صاحب فرض بود، فرض وى سدس بود. چنان که ربّ العالمین گفت: وَ لِأَبَوَیْهِ لِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَکَ إِنْ کانَ لَهُ وَلَدٌ و اگر با وى دختر بود یا دختر پسر، او هم سدس است بفرضیت و هم باقى بتعصیب و اگر با وى هیچ فرزند نبود پس عصبه باشد، و بطریق تعصیب میراث برد و چنان که فرزندان را حجب و حرمان نیست الّا بمانع رقّ و کفر و قتل، پدر و مادر هم چنان است. امّا مادر صاحب فرض است، و فرض وى گاه سدس است و گاه ثلث: اگر با وى فرزند میّت بود یا فرزند پسر میّت، فرض وى سدس بود، چنان که اللَّه گفت: وَ لِأَبَوَیْهِ لِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَکَ إِنْ کانَ لَهُ وَلَدٌ، و اگر با وى فرزند میت و فرزند پسر میت نباشد پس فرض وى ثلث باشد، چنان که اللَّه گفت: فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ مگر در دو مسأله و هما زوج و ابوان، و زوجة و ابوان، که درین دو مسأله، اول نصیب صاحب فرض که با وى است بیرون کنند، پس ثلث آنچه بماند بمادر دهند، نه ثلث همه مال و اگر با مادر دو برادر یا دو خواهر میّت بود از هر جهت که باشد فرض وى سدس باشد چنان که اللَّه گفت: فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ این اخوة اینجا هم اخوان است و هم اخوة، که عرب دو چیز جمع شمارند، چنان که گفت: قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ، و نگفت طائعین، فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُما، و نگفت «قلباکما و المعنى فیه: انّ الجمع انّما سمّى لأنّه یجمع بعضه الى بعض، فاذا جمع انسان الى انسان فهو جمع یدلّ علیه الخبر، و هو قوله (ص): اثنان فما فوقها جماعة.
حمزه و کسایى فلامّه بکسر الف خوانند، از بهر آنکه ضمه میان دو کسره ثقیل دارند. باقى بضم الف خوانند، رجوعا فیها الى الأصل. مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِی بِها قراءت مکى و شامى و ابو بکر بهر دو جایگه بفتح صاد است بر فعل مجهول، باقى بکسر صاد خوانند، و اختیار بو عبیده و بو حاتم کسر است، از آنکه ذکر میّت از پیش رفت، و اسناد فعل با وى است. و مؤیّد این قراءت آن دو حرف دیگر است: یوصین و توصون، و معنى آیت آنست که این میراث پس از آن قسمت کنند که وصیّتى که میّت کرده باشد بجاى آورده باشند، و اوامى که بر وى بود گزارده باشند.
و ترتیب این احکام چنانست که: چون کسى را فرمان حق در رسد، از اصل مال وى ابتدا بتجهیز و تکفین وى کنند بمعروف، چنان که اسراف نکنند، و بر وارثان اجحافى و ضررى نیارند، پس اگر دینى باشد بر وى، بگذارند، و ذمّت وى از آن برى کنند و اگر دین و ترکه هر دو برابر آیند پس نه تنفیذ وصیت بود آنجا، و نه قسمت مواریث که قضاء دیون و حقوق مردم بر هر دو مقدم است و همچنین حقوق خداى عزّ و جلّ چون زکاة و کفّارت و نذر و حجّ بمذهب شافعى بر وصیت و میراث مقدّم است. امّا بمذهب مالک و ابو حنیفه این حقوق خداى عزّ و جلّ اگر در آن وصیّت کند از ثلث مال بیرون کنند، و اگر وصیت نکند خود اصلا بیوفتد، و دلیل شافعى (رض) خبر خثعمیه است، قالت: یا رسول اللَّه! انّ ابى شیخ کبیر لا یستمسک على الرّاحلة، ا فأحجّ عنه؟ قال: أ رأیت لو کان على ابیک دین أ کنت تقضینه؟
قالت: نعم. قال: دین اللَّه احقّ، قالها ثلاثا.
آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً این ترجیح پدران و مادران است بر دیگر وارثان. میگوید: شما ندانید که از ایشان کیست شما را بهتر و بکار آمده‏تر، یعنى که ایشان شما را در جدا و منفعت متکافى‏اند، هر دو بکار آمده و نزدیک منفعت. معنى دیگر گفته‏اند که: شما ندانید که از ایشان کدام یکى در دنیا شما را بکار آمده‏تر است تا میراث بوى دهید، و استحقاق در وى شناسید، و لکن اللَّه خود این فرائض بنهاد، و این قسمتها یاد کرد، و باز برید بحکمت و دانش خویش، و اگر بشما باز گذاشتى شما ندانستید که از ایشان که سودمندتر است شما را؟ و کار بر شما تباه گشتى، و مال ضایع و گفته‏اند معنى آنست که: شما ندانید که فردادر قیامت از ایشان کدام یکى شما را با نفع‏تر باشد، و بکار آمده‏تر. ابن عباس گفت: اطوعکم للَّه عزّ و جلّ من الآباء و الانبیاء ارفعکم درجة یوم القیامة، هر که امروز در دنیا خداى را فرمان بردارتر، فردا در قیامت درجه وى برتر، و منزلت وى نزدیک حق بزرگوارتر. اگر پدر را درجه برتر از درجه فرزند بود، ربّ العالمین وى را شفیع فرزند کند، تا بشفاعت پدر درجه فرزند بدرجه پدر رسد، و اگر فرزند را درجه برتر بود، از بهر پدر شفاعت کند، تا او را بدرجه فرزند رساند. یعنى که شما امروز ندانید که فردا درجه کدام یکى برتر بود، و نفع از کدام یکى طلب باید کرد.
فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً علیما بالاشیاء قبل خلقها، حکیما فیما دبّر من الفرض. فریضة نصب على الحال المؤکّدة من قوله: و لأبویه، اى و لأبویه و لهؤلاء الورثة ما ذکرنا مفروضا، ففریضة مؤکّدة لقوله تعالى: یُوصِیکُمُ اللَّهُ...
وَ لَکُمْ نِصْفُ ما تَرَکَ أَزْواجُکُمْ درین آیت بیان میراث شوهران است و جفتان ایشان، و میراث اولاد امّ. امّا شوهر صاحب فرض است، و فرض وى گاه نیمه باشد و گاه چهار یک: اگر با وى فرزند زن نبود و نه فرزند پسرش، فرض وى نیمه باشد، چنان که اللَّه گفت: وَ لَکُمْ نِصْفُ ما تَرَکَ أَزْواجُکُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ و اگر با وى فرزند بود از وى یا از شوهرى دیگر، یا با وى فرزند پسر زن بود، فرض وى چهار یک باشد، چنان که گفت: فَإِنْ کانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَکُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِینَ بِها أَوْ دَیْنٍ.
اما زنان منکوحه اگر یکى باشد تا چهار، فرض ایشان ربع است یا ثمن میان ایشان بسویّت: اگر با ایشان فرزند شوهر نبود و نه فرزند پسرش، فرض ایشان ربع است یعنى چهار یک. چنان که اللَّه گفت: وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْتُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ وَلَدٌ و اگر با زن فرزند شوهر باشد، از وى، یا از زنى دیگر، یا فرزند پسرش، فرض وى ثمن باشد یعنى هشت یک، چنان که گفت: فَإِنْ کانَ لَکُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَکْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَیْنٍ.
وَ إِنْ کانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ الآیة تقدیر آیت آنست که: و ان کان رجل او امرأة یورث. کلالة. هر وارث که نه پدر باشد و نه فرزند او را کلاله گویند، و هر مورث که از وى نه پدر ماند و نه فرزند او را کلاله گویند. پس کلاله نامى است هم وارث و هم مورث را. اگر گوئیم که مورث است اشتقاق آن از کلّ نسبه است، و هو اذا لم یبق من قطب نسبه احد. و اگر گوئیم که وارث است اشتقاق آن از اکلیل است، و هو الّذى یتکلّل بالرّأس، اى یحیط به، فکأنّ الکلالة تکلّلوا بالمیّت من جوانبه و حوالیه، و الولد خارج من ذلک و کذلک الوالد. و درین آیت کلاله میّت است مورث، و منصوبست بر حال.
معنى آنست که: اگر مردى یا زنى بمیرد که از وى میراث برند در حال کلاله، که ازو نه پدر ماند و نه فرزند وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ و او را برادرى بود یا خواهرى، یعنى از مادر.
اجماع امّت آنست که این برادر و خواهر هر دو از جهت مادراند، و دلیل برین قراءت سعد بن ابى وقاص است: و له اخ او أخت من امّ، فَلِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ هر یکى ازین برادر و خواهر هم مادر شش یک مال است. فَإِنْ کانُوا أَکْثَرَ مِنْ ذلِکَ فَهُمْ شُرَکاءُ فِی الثُّلُثِ اگر دو باشند این اولاد امّ، یا بیشتر از دو، چندان که باشند نصیب ایشان سه یک باشد، قسمت کنند میان ایشان این سه یک، بسویّت، نرینه و مادینه یکسان و اگر با اولاد امّ پدر میّت باشد یا پدر پدر، یا فرزند میت، یا فرزند پسرش، پس ایشان را میراث نبود و بیوفتند.
مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصى‏ بِها أَوْ دَیْنٍ
قال على بن ابى طالب (ع): «انّکم تقرّون الوصیّة قبل الدّین و بدأ رسول اللَّه بالدّین قبل الوصیّة»، هر چند که اللَّه تعالى ابتدا بوصیت کرد آن گه دین گفت، امّا رسول خدا که مبیّن احکام شریعت بود، و امین درگاه عزّت ابتدا بدین کرد در مال میّت، آن گه بوصیت. یعنى که آیت اقتضاء جمع میکند نه اقتضاء ترتیب. و اجماع علما و فقها آنست که در ترکت نخست قضاء دین است، پس تنفیذ وصیّت، پس تقویم سهام و قسمت مواریث.
غَیْرَ مُضَارٍّ یعنى من غیر ادخال الضّرر على الورثه بالوصیّة. میگوید آن وصیّت که موصى کنى نباید که گزند افکند بر ورثه، یا زیانى آرد که میراث در ایشان لاغر و تنگ کندو مفسّران گفتند: این ضرر آنست که وصیت کند بدینى که برو نیست، یا اقرار دهد از بهر کسى که هیچ چیز از وى برو نباشد، و مقصود وى در آن اقرار وصیّت، اضرار ورثه بود. مصطفى (ص) گفت: «لا ضرر و لا اضرار فى الاسلام».
من قطع میراثا فرضه اللَّه قطع اللَّه میراثه من الجنّة.
وَصِیَّةً مِنَ اللَّهِ این استقصا است و تشدید عظیم، و از اللَّه تأکید بر مسلمانان میان دو وصیّت، باوّل گفت: یُوصِیکُمُ اللَّهُ، و بآخر گفت: وَصِیَّةً مِنَ اللَّهِ.
وَ اللَّهُ عَلِیمٌ فیما دبّر من هذه الفرائض. حَلِیمٌ عمّن عصاه بتأخیر عقوبته.
تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ الآیة... این تعیین سهام و قطع انصبا و اندازها است از خداى عزّ و جلّ. آن گه وعده‏دار ایشان را که فرمان خدا و رسول بجاى آرند، و از اندازهاى وى درنگذرند، ببهشت باقى و ناز نعیم جاودانى.
گفت: وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ یدخله بیا، و ندخله بنون هر دو خوانده‏اند. بنون در هر دو آیت قراءت مدنى و شامى است على خطاب الملوک، و این اخبار بنون، مع تقدّم ذکر اللَّه همچنانست که جاى دیگر گفت: بَلِ اللَّهُ مَوْلاکُمْ وَ هُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ سَنُلْقِی. باقى قرّا در هر دو آیت بیا خوانند بلفظ غیبت، زیرا که ذکر اللَّه متقدّم است و المعنى: یدخله اللَّه. میگوید: در آریم ایشان را در آن بهشتها، با ناز و نعیم، و فوز عظیم، که هر بهشتى را در ده انگشت انگشترى بود. نقش نگین آن انگشتریها یکى آنست که: سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ. دوم ادْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِکَ یَوْمُ الْخُلُودِ. سیوم أُورِثْتُمُوها بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ. چهارم رفعت عنکم الهموم و الأحزان. پنجم البسناکم الحلل و الحلّى. ششم زوّجناکم الحور العین. هفتم لکم فِیها ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ. هشتم رافقتم النبیّین و الصّدّیقین. نهم صرتم شبّانا لا تهرمون. دهم سکنتم فى جوارى لا یوذى الجیران. این سرانجام ایشانست که خدا و رسول را طاعت دارند، و اندازهاى شرع بجاى آرند.
و سرانجام ایشان که نافرمان آیند، و از اندازها گذارند، آنست که بسخط و نقمت حق رسند، چنان که گفت: جلّ جلاله: وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فِیها وَ لَهُ عَذابٌ مُهِینٌ، عذاب مهین عذاب خوار کننده است، و آن خوارى نومیدى است. در میان سلاسل و انکال و زقّوم و غسلین چنان بمانند که یکبارگى نومید شوند، نعوذ باللَّه من سوء القضاء و درک الشّقاء.