شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
۱۱ - النوبة الثالثة
رشیدالدین میبدی
رشیدالدین میبدی( ۴- سورة النساء- مدنیة )
120

۱۱ - النوبة الثالثة

قوله تعالى: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها خداوند مهربان، کریم راست‏دان، کارساز بندگان جلّ جلاله، و عظم شأنه، و عزّ سلطانه میفرماید درین آیت بندگان خود را باداء امانت، میگوید: امانتها بذمّت خویش باز رسانید بأهل خویش، یعنى در آن تصرّف مکنید، و از خیانت بپرهیزید، که بعد از ایمان و معرفت بنده را صفتى بزرگتر از امانت نیست، و بعد از کفر صفتى زشتتر از خیانت نیست. طاعت بنده از امانت رود، و معصیت از خیانت بود. خیانت مایه فساد است، و سر همه بى‏دولتى، و قاعده نافرمانى. و امانت رکن دین است، کمال توحید، و صفت پیغامبران و فریشتگان. ربّ العالمین در محکم تنزیل اندر وصف جبرئیل گفت: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ. جاى دیگر گفت: مُطاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ، و خبر داد از دختر شعیب که پدر را گفت در حق موسى کلیم: یا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ، و اندر وصف یوسف صدیق گفت حکایت از ملک مصر: إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنا مَکِینٌ أَمِینٌ.
و امانتها که کتاب و سنّت بدان ناطق است سه چیز است: یکى طاعت و دین که ربّ العالمین آن را امانت خواند، گفت: إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ. دیگر زنان نزدیک مردان امانت‏اند، که مصطفى (ص) گفت: «اخذتموهن بأمانة اللَّه، و استحللتم فروجهنّ بکلمة اللَّه».
سدیگر مالى که نزدیک وى بنهى، یا سرى که با وى بگویى، آن امانت است. ربّ العالمین گفت: فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ. مصطفى (ص) گفت: «ادّ الأمانة الى من ائتمنک»، و نیز گفت: «اذا حدّث الرّجل بحدیث فالتفت فهو امانته»، و گفت: «انّما تجالسون بالأمانة»
یعنى که نشستن شما با خلق خداى باید که بشرط امانت بود، هر چه شنوید در دل نگه‏دارید، و آنچه ناگفتنى بود باز مگویید. ربّ العالمین گوش آدمى گشاده آفرید، بى‏بند، اگر خواهد و گر نه گوش بشنود، و دل بداند، لا جرم او را در شنیدن و دانستن بدل مواخذت نیست، که بنده را در آن اختیار نیست. امّا چشم و زبان هر دو با بند آفرید است، تواند که نانگرستنى ننگرد، و ناگفتنى نگوید، و شرط امانت در دیدار و گفتار بجاى آرد، و امانت اللَّه درین هر دو بگذارد. از اینجا گفت مصطفى (ص): «المجالس بالأمانة».
و اوّل چیزى که در آخر عهد اسلام از دین حنیفى بکاهد، و روى در حجاب بى‏نیازى کشد، امانت بود. رسول خدا گفت: «اوّل ما تفقدون من دینکم الأمانة، و آخر ما تفقدونه الصّلاة».
این شرح که دادیم از روى شرع ظاهر است، امّا از روى اشارت و بر مذاق جوانمردان طریقت، امانتها یکى اسلام است، در صدر بنده نهاده. دیگر ایمان در فؤاد بنده تعبیه کرده. سیوم معرفت در قلب نهاده. چهارم محبت در سر پنهان کرده. و هر یکى را ازین امانت خیانتى در آن گنجد. در صدر وسوسه گنجد، از جهت دیو، در فؤاد شبهت شود از جهت نفس، در قلب زیغ شود از جهت هوا، در سر فریشته شود، و دیدار فریشته در تعبیه سر خیانت است در امانت محبّت. جنید ازینجا گفت، چون او را از تعبیه سر پرسیدند، گفت: «سرّ بین اللَّه و بین العبد لا یعلمه ملک فیکتبه، و لا شیطان فیفسده، و لا هوى فیمیله». دست دیو از صدر کوتاه کن بذکر حق، که میگوید عزّ جلاله: إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ. دست نفس از فؤاد کوتاه کن بسلاح مجاهدت، که میگوید: وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا. دست هوا کوتاه کن از قلب بتسلیم، که گفت: آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا. دست فریشته کوتاه کن از سرّ بغیرت، که غیرت شرط دوستى است، چنان که مهر رکن دوستى است. گهى مهر پرده بردارد تا رهى در شادى و رامش آید، گهى غیرت پرده فرو گذارد تا رهى در خواهش آید. گهى مهر در بگشاید تا رهى بعیان مینازد. گهى غیرت در دربندد تا رهى در آرزوى عیان میزارد.
کسى کو را عیان باید، خبر پیشش محال آید
چو سازد با عیان خلوت، کجا دل در خبر آید
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ اولوا الامر بر زبان علم سلطانان دنیااند، و بر زبان معرفت سلطانان دین، و سلطانان دین پیران طریقت‏اند که در هر عصرى از ایشان یکى باشد، و او را «غوث» گویند.
یکى از بزرگان دین گفت: خضر (ع) را دیدم، و از وى پرسیدم که تو دوستان خداى را شناسى؟ جواب داد که: قومى معدود را شناسم. آن گه قصّه ایشان درگرفت، و گفت: چون رسول خدا (ص) از دنیا بیرون شد، زمین بخداى نالید که نیز بر من پیغامبرى نرود تا بقیامت. اللَّه جلّ جلاله گفت که: من ازین امّت مردانى پدید آرم که دلهاى ایشان بر دلهاى انبیا بود. آن گه گفت سیصد کس از ایشان اولیااند، و چهل کس ابدال‏اند، و هفت کس اوتاداند، و پنج کس نقبااند، و سه کس مختارند، و یکى غوث است. چون غوث از دنیا بیرون رود یکى را از آن سه بمرتبت وى برسانند، و بجاى وى بنشانند، و یکى را از پنج با سه آرند، و یکى را از هفت با پنج آرند، و یکى را از چهل با هفت آرند، و یکى را از سیصد با چهل آرند، و یکى را از جمله اهل زمین با سیصد آرند. و شرح این در خبر مصطفى (ص) است، بروایت عبد اللَّه مسعود، قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ للَّه فى الأرض ثلاثمائة، قلوبهم على قلب آدم، و للَّه فى الخلق اربعون، قلوبهم على قلب موسى، و للَّه فى الخلق سبعة، قلوبهم على قلب ابراهیم، و للَّه فى الخلق خمسة، قلوبهم على قلب جبرئیل، و للَّه فى الخلق ثلاثة، قلوبهم على قلب میکائیل، و للَّه فى الخلق واحد، قلبه على قلب اسرافیل. فاذا مات الواحد، ابدل اللَّه مکانه من الثلاثة، و اذا مات من الثلاثة ابدل اللَّه مکانه من الخمسة، و اذا مات من الخمسة ابدل اللَّه مکانه من السّبعة، و اذا مات من السّبعة ابدل اللَّه مکانه من الأربعین و اذا مات من الأربعین ابدل اللَّه مکانه من الثّلاثمائة، و اذا مات من الثّلاثمائة ابدل اللَّه مکانه من العامّة. فبهم یحیى و یمیت و یمطر و ینبت و یدفع البلاء».
قیل لعبد اللَّه بن مسعود: کیف بهم یحیى و یمیت؟ قال: لأنّهم یسألون اللَّه اکثار الأمم فیکثرون، و یدعون على الجبابرة فیقصمون، و یستسقون فیسقون، و یسألون فتنبت لهم الأرض، و یدعون فیدفع بهم انواع البلاء. اولوا الامر اینان‏اند که ملوک دنیا و آخرت بحقیقت ایشان‏اند. مصطفى (ص) ایشان را گفت: «ملوک تحت اطمار».
ابو العباس قصاب رحمة اللَّه علیه از دنیا بیرون میرفت، پیش از آن بده روز خادم را گفت: رو به خرقان شو. مردى است آنجا مخمول الذّکر، مجهول العین، او را بو الحسن خرقانى گویند. سلام ما باو رسان، و با او بگو که: این طبل و علم باذن اللَّه تعالى و فرمان او بحضرت تو فرستادم، و اهل زمین را بتو سپردم، و من رفتم.
فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ الى اللَّه اشارت فرا کتاب خدا است، و الرّسول اشارت فرا سنّت مصطفى (ص). این دو چیز است که دین را عماد است، و اصل اعتقاد است، و ربّ العالمین هر دو در آن آیت جمع کرده: وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ. حقیقت دین آنست که کتاب و سنّت قانون گیرى، و خداى را بدان بندگى کنى، و صواب دید خرد خویش را سخره آن کنى، و پس رو آن سازى. آن دین که جبرئیل بآن آمد، و مصطفى (ص) با آن خواند، و بهشت بآن یافتند، و ناجیان بآن رستند، کتاب و سنّت است. آن کار که اللَّه بدان راضى، و بنده بدان پیروز، و گیتى بدان روشن، اتّباع کتاب و سنّت است. اهل سنّت و جماعت راهبران‏اند میان کتاب و سنّت، ایمان ایشان سمعى، و دین ایشان نقلى، نادریافته پذیرفته و استوار گرفته، و آن را گردن نهاده، و از راه اندیشه و تفکّر و بحث و تکلّف برخاسته. و به قال عمر بن الخطاب: «نهینا عن التّکلّف». اهل تأویل که معنیها جستند، و ادراک حقیقتها پیوستند، و دانسته اللَّه در فرموده و کرده وى خواستند که بدانند و دریابند، و کوشیدند که بدان رسند، فروماندند و نتوانستند، چنان که اللَّه گفت: بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ. جایى دیگر گفت: وَ إِذْ لَمْ یَهْتَدُوا بِهِ فَسَیَقُولُونَ هذا إِفْکٌ قَدِیمٌ. چون راه نیافتند بدریافت آن، و واقف نگشتند در حراى آن، و نتاوست عقل ایشان فا غایت و غور آن، گفتند: این خود دروغى است از دروغ پیشیان. آن را محال نام کردند، و عقل کوتاه خویش ور آن حجت گرفتند، و اصل متّهم کردند، تا کار بریشان شوریده گشت، و راه کژ، و دل تاریک. امّا دوستان خدا و اهل سنّت که چراغ داعى حق ایشان را در پیش است، ار چه درنیافتند، بنور هدى بپذیرفتند، و بسکینه ایمان بپسندیدند، و بقوّت اخلاص بیارامیدند، و آن را دین دانستند، و تهمت از سوى خود نهادند، و عقل را عاجز دیدند. اینان‏اند که قرآن، حجّت ایشان، و سنّت محجّت ایشان، و تسلیم طریقت ایشان، نادریافته پذیرفتن دین و ملّت ایشان، نور معرفت چراغ ایشان، کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ داغ ایشان، عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏ بجان قبول کرده ایشان، وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ اعتقاد گرفته ایشان، وَ جاءَ رَبُّکَ حقیقت شناخته و پذیرفته ایشان، یُنَزِّلَ اللَّهُ معهد ایشان، لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ مفخر ایشان، وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ معتقد ایشان، ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ منتظر ایشان، وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ، إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ خلعت ایشان، آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا برهان ایشان. دوستان خدااند و حزب حق ایشان، أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.