شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
۳ - النوبة الثالثة
رشیدالدین میبدی
رشیدالدین میبدی( ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة )
120

۳ - النوبة الثالثة

قوله: «یا أَیُّهَا الرُّسُلُ» ابراهیم خلیل را علیه السلام دو فرزند بود که سلاله نبوت بودند یکى اسحاق پدر عبرانیان، دیگر اسماعیل پدر عرب، از اسحاق علیه السلام پیغامبران آمدند هزاران، و از اسماعیل علیه السلام یک پیغامبر آمد محمّد عربى (ص) آن قوّت نبوت که در نهاد اسحاق تعبیه بود بهزاران پیغامبر قسمت کردند هر یکى را از آن جزوى نصیب آمد، باز قوّت نبوت و کمال رسالت که در نهاد اسماعیل تعبیه بود همه بمصطفى عربى دادند لا جرم بر همه افزون آمد و قوّت جمله انبیاء در وى موجود آمد تا با وى گفتند: «یا أَیُّهَا الرُّسُلُ» اى همه اخلاق پیغامبران در تو جمع آمده و بهمه اوصاف حمیده ستوده، هر پیغامبرى را بخصلتى نواختند و از حضرت ذو الجلال او را تحفه‏اى فرستادند که بدان مخصوص گشت، باز محمّد عربى و مصطفى هاشمى که طراز کسوت وجود بود درّ صدف شرف بود او را بهمه بر گذاشتند، و بصفات همگان بنگاشتند، چنان که ابن عباس گفت: انّ اللَّه تعالى اعطى محمّد خلق آدم و معرفة شیث و شجاعة نوح و وفاء ابرهیم و رضاء اسحاق و قوة یعقوب و حسن یوسف و شدة موسى و وقار الیاس و صبر ایوب و طاعة یونس و صوت داود و فصاحت صالح و زهد یحیى و عصمة عیسى و حب دانیال و جهاد یوشع.
على القطع و التحقیق. میدان که از جمله موجودات که بحکم کن بصحراء فیکون آمدند هیچ ذات را آن کمال و هیچ صفات را آن جلال نیامد که ذات احمد و صفات محمّد را آمد، آدم صفى هر چند عزیز و مکرم بود و بتخاصیص قربت مخصوص و مقرّب بود، لکن او را عتاب از پیش آمد و عقوبت از عقب نخست گفت «وَ عَصى‏ آدَمُ» پس گفت: «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ» باز مصطفى را عفو از پیش آمد و عتاب از عقب: «عَفَا اللَّهُ عَنْکَ» پس گفت: «لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ» میان این و آن دورست و آن کس که بدین بصر ندارد معذورست. اگر ابراهیم را قوت یقین بود تا جبرئیل را گفت: «اما الیک فلا» یقین مصطفى از یقین ابراهیم تمامتر بود که مى‏گفت: «لى مع اللَّه وقت لا یسعنى فیه ملک مقرب» یعنى جبرئیل‏ «و لا نبى مرسل» یعنى ابراهیم. ور سلیمان را ملک دنیا داد مصطفى را ملک قیامت داد، مى‏گوید: «لواء الحمد بیدى و لا فخر»
و اگر با موسى کرامت کرد تا قوم او بدریا بگذشتند و دامن ایشان تر نگشت، با مصطفى کرامت کرد تا امّت او بدوزخ بگذرند و دامن ایشان خشک نگردد. و اگر عیسى را بآسمان چهارم بردند مصطفى را «بقاب قوسین او ادنى» بردند، این همه معانى و معالى و فضائل و شمائل در ذات مطهر مصطفى جمع کرد آن گه با وى این خطاب کرد «یا أَیُّهَا الرُّسُلُ»، قوله: «إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ» از روى اشارت میگوید دین اسلام دینى یگانه و شما امتى یگانه و من خداوند شما خداوند یگانه، بپرهیزید از خشم من که دینى دیگر گزینید و خدایى دیگر گیرید، این اسلام که هست جبار صفت است جبار همّتى باید تا جمال اسلام بر وى اقبال کند و جبار همّت آنست که سر بدنیا و عقبى فرو نیارد، خلیل را گفتند: یا خلیل اسلم. اسلام را باش و با اسلام در ساز گفت: اسلام جبّار صفت است متعلقان را بخود راه ندهد از بند علاقت بیرون آیم، مال بمهمان داد و فرزند بقربان، و نفس خود بآتش سوزان، آن گه گفت: «أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ» اکنون که از همه برگشتم ترا گشتم تا از همه بازماندم و ترا ماندم، «أَ یَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ» این خواجگان دنیادار نفس پرور خلق پرست رداء تکبر بر دوش نهاده و مست شهوت گشته چه پندارند که دنیا ایشان را کرامتى است یا کثرت مال و فرزند ایشان را سعادتى است کلا و لمّا، خبر ندارند که طلیعه لشکر نعمت که در رسد همه درگاه بیگانگان طلبد، علم شقاوت با خود میبرد و داغ بیگانگى مى‏نهد. باز طلیعت لشکر محنت که در رسد همه زاویه عزیزان طلبد گرد سراى دوستان گردد، از بهر آنکه محنت و محبّت بشکل هر دو چون همند، همبر و همسر بنقطه سرّ زیر آن را تمییز کرده‏اند ور نه بشکل و صورت از یکدیگر جدا نه اند، فرعون مدبر را چهار صد سال ملک و عافیت و نعمت دنیا داد و در آن با وى مضایقه‏اى نرفت، لکن اگر ساعتى درد و سوز موسى خواستى بوى ندادى که سزاى جمال آن درد نبود، و اگر تقدیرا در آن ساعت که ارّه بر فرق زکریا بود کسى از وى پرسیدى که چه خواهى؟ از ذرّات و اجزاى وى نعره عشق روان گشتى و گفتى آن خواهم که تا ابد بر فرق ما همى‏راند. در خبرست که من احبّنا فلیلبس للبلاء تجفافا فانّ البلاء اسرع الى محبّینا من السّیل الى قرار.
تازیم بندگى بند قباء تو کنم
وین سلامت همه در کار بلاء تو کنم‏
«إِنَّ الَّذِینَ هُمْ مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ» تا آنجا که گفت: «أُولئِکَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ» عاقل که در معنى این آیات تأمل کند داند که مطیع بر طاعت خویش ترسان ترست از عاصى بر معصیت خویش. و چنان که عاصى را حاجتست بستر او. مطیع را هم حاجتست بستر او، و حق تعالى چنین مى‏گوید: «وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ» اى مؤمنان شما که مطیعانید و شما که عاصیانید همه بنعت تضرّع بدرگاه ما باز آئید و بر حالت افتقار و انکسار از ما آمرزش خواهید تا شما را در پرده رحمت خود بپوشیم. عجب آید مرا از آن قراء تهى مغز که شبى دو رکعت نماز کند روز دیگر گره خویشتن بینى بر پیشانى افکنده و منّت هستى خویش بر آسمان و زمین نهد و ذرّات وجود با وى میگوید سلیم‏دلا که تویى اینجا از کعبه بت خانه میسازند و از عابد هفتصد هزار ساله لعین ابد مى‏آورند و بلعم باعور را که اسم اعظم دانست و دعاى مستجاب داشت بر طویله سگان مى‏بندند، و تو یک شب دو رکعت نماز گزاردى روز دیگر خواهى که عالم از حدیث نماز تو پر شود، اى مسکین! مرد محقق شرق و غرب پر از سجده اخلاص کند آن گه همه بآب بى‏نیازى فرو گذارد و با دو دست تهى بسر کوى شفاعت محمّد مصطفى باز گردد و گوید: یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ.
پیر طریقت گفت: الهى آمدم با دو دست تهى، بسوختم بر امید روز بهى، چه بود اگر از فضل خود بر این خسته دلم مرهم نهى.
«وَ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها» شاهراه دین را بدایتى و نهایتى: بدایت اهل شریعت راست، و نهایت ارباب حقیقت را، عمل اهل شریعت خدمت است بر شریعت، صفت ارباب حقیقت غربتست بر مشاهدت، قاعده اعمال شریعت بر سهولت نهادند مصطفى گفت: بعثت بالحنیفیة السهلة السمحة.
مستضعفانند و اهل رخص طاقت بار گران ندارند. ربّ العزه در شرع رخصتها از بهر ایشان نهاد و بار گران از ایشان فرو نهاد گفت: «لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها» همانست که گفت: «ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ، یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ» اما روش ارباب حقیقت بر ریاضت و صعوبت نهاد و با ایشان خطاب رفت که: «جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ، إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ».
پیر طریقت را از حقیقت تصوف پرسیدند، گفت: ما هو الّا بذل الروح فلا تشتغل بترّهات المدّعین. و قال الجریرى: لم یکلف اللَّه العباد معرفته على قدره و انّما کلّفهم على مقدارهم. فقال «وَ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها» و لو کلّفهم على قدره لجهلوه و ما عرفوه لانّه لا یعرف قدره سواه و لا یعرفه على الحقیقة غیره اللَّه جلّ جلاله. خلق را بمعرفت خویش بر قدر طاعت و اندازه استطاعت ایشان تکلیف کرد نه بر قدر جلال و عزت خویش، هر کسى بر قدر خویش او را تواند شناخت، و چنان که اوست خود داند و خود را خود شناسد، قال اللَّه تعالى: «وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً الرَّحْمنُ فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً»
و قال على (ع): یا من لا یعلم احد من خلقه کیف هو غیره.
اگر ذره‏اى از آن معرفت حقیقت که او را بخود است بر خلق آشکارا کند همه متمرّدان جهان و شیاطین عالم موحّد گردند همه زنارها کمر عشق دین گردد، همه خارهاى عالم ریاحین شود.
خاکها مشک و عبیر شود، اوصاف بشریت همه بشرات نسیم معرفت گردد.
گر یک نظرت چنان که هستى نگرى
نه بت ماند نه بت پرست و نه پرى‏
الهى وصف تو نه کار زبانست، عبارت از حقیقت یافت تو بهتانست، با صولت وصال دل و دیدار را چه توان است.
حسن تو فزونست زبینایى من
راز تو برونست ز دانایى من‏