107
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام او که قدر او بىمنتهاست و صحبت او با دوستان بىبهاست، در قدر نهان و در صنع آشکار است. بنام او که از مانندگى دور و از اوهام جداست، دل را بدوستى و خرد را بهستى پیداست. بنام او که نه در صفت او چون و نه در حکم چراست، در شنوایى و دانایى و بینایى یکتاست.
آن عزیزى گوید در مناجات: الهى در دل دوستانت نور عنایت پیداست، جانها در آرزوى وصالت حیران و شیداست، چون تو مولى کراست و چون تو دوست کجاست، هر چه دادى نشانست و آیین فرداست، آنچه یافتیم پیغامست و خلعت برجاست، نشانت بیقرارى دل و غارت جانست، خلعت وصال در مشاهده جلال چگویم که چون است.
روزى که سر از پرده برون خواهى کرد
دانم که زمانه را زبون خواهى کرد
گر زیب و جمال ازین فزون خواهى کرد
یا رب چه جگرهاست که خون خواهى کرد
«حم» حا اشارتست بمحبت و میم اشارت است بمنت، میگوید اى بحاى محبت من دوست گشته نه بهنر خود، اى بمیم منت من مرا یافته نه بطاعت خود، اى من ترا دوست گرفته و تو مرا ناشناخته، اى من ترا خواسته و تو مرا نادانسته، اى من ترا بوده و تو مرا نابوده، صد هزار کس بر درگاه ما ایستاده، ما را خواستند و دعاها کردند بایشان التفات نکردیم و شما را اى امت احمد بىخواست شما گفتیم: «اعطیتکم قبل ان تسئلونى و اجبتکم قبل ان تدعونى و غفرت لکم قبل ان تستغفرونى».
آن رغبت و شوق انبیاى گذشته بتو تا خلیل میگفت: وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ، و کلیم میگفت: اجعلنى من امّة احمد، نه از ان بود که افعال تو با ایشان شرح دادیم که اگر ما افعال شما با ایشان گفتید، همه دامن از شما در چیدندید، لکن از ان بود که افضال و انعام خود با شما ایشان را شرح دادیم، پیش از شما هر که را برگزیدیم یکان یکان را برگزیدیم، چنان که اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ. چون نوبت بشما رسید على العموم و الشمول گفتیم: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ همه برگزیدگان ما اید، جاى دیگر فرمود: اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا، در تحت این خطاب هم زاهد و هم عابد است هم ظالم و عاصى.
غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ توبه مؤخر آمد و غفران مقدّم بر مقتضى فضل و کرم، اگر من گفتمى توبه پذیرم پس گناه آمرزم، خلق بپنداشتندى که تا از بنده توبه نبود از اللَّه مغفرت نیاید نخست بیامرزم آن گه توبت پذیرم تا عالمیان دانند که چنانک بتوبت آمرزم بىتوبت هم آمرزم. اگر توبه مقدّم غفران بودى تو به علت غفران بودى و غفران ما را علّت نیست و فعل ما بحیلت نیست، نخست بیامرزم و بزلال افضال بند مرا پاک گردانم، تا چون قدم بر بساط ما نهد بر پاکى نهد چون بر ما آید بصفت پاکى آید، همانست که جاى دیگر فرمود: ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا. غافرم آن معاصى را که توبه نکرد، قابلم آن را که توبه کرد، مراد از غفران ذنب درین موضع غفران ذنب غیر تائب است بدلیل آنکه و او عطف در میان آورد و معطوف دیگر باشد و معطوف علیه دیگر لکن در حکم یکسان باشد چنانک گویى: جاءنى زید و عمرو، زید دیگر است و عمرو دیگر، لکن هر دو را حکم یکیست در آمدن، اگر حکم مخالف بودى عطف خطا بودى و اگر هر دو یکى بودى هر دو غلط بودى. لطیفهاى نیکو شنو در غفران ذنب و قبول توبه اوّل صفت خود کرد جلّ جلاله فرمود: غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ، و صفت او جلّ جلاله محلّ تصرّف نیست، و پذیرنده تغییر و تبدیل نیست پس چون حدیث عقوبت کرد شَدِیدِ الْعِقابِ گفت، شدید صفت عقوبت نهاد و عقوبت محلّ تصرّف هست و پذیرنده تغییر و تبدیل هست، گفت سخت عقوبتم لکن اگر خواهم سست کنم و آن را بگردانم که در ان تصرّف گنجد و تغییر و تبدیل پذیرد. و گفتهاند: شَدِیدِ الْعِقابِ اشارت بملک دارد و اگر همه ملک عالم نیست کند در جلال و کمال وى نقصان و قصور نیاید. غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ اشارت بصفت دارد و در صفات او جلّ جلاله هرگز تغیّر و تحوّل نیاید، و یقال: غافِرِ الذَّنْبِ للظّالمین وَ قابِلِ التَّوْبِ للمقتصدین شَدِیدِ الْعِقابِ للمشرکین ذِی الطَّوْلِ للسابقین. سنت خداوند است جلّ جلاله که بنده را بآیت وعید بترساند تا بنده در ان شکسته و کوفته گردد سوزى و نیازى در بندگى بنماید زاریى و خواریى بر خود نهد، آن گه رب العزة بنعت رأفت و رحمت بآیت وعد تدارک دل وى کند و بفضل و رحمت خود او را بشارت دهد، نه بینى که شَدِیدِ الْعِقابِ گفت تابنده در زارى و خواهش آید، ذِی الطَّوْلِ در ان پیوست تا بنده در ناز و در رامش آید، بنده در سماع شَدِیدِ الْعِقابِ بسوزد و بگدازد بزبان انکسار گوید:
پر آب دو دیده و پر آتش جگرم
باز در سماع ذِی الطَّوْلِ بنازد و دل بیفروزد، بزبان افتخار گوید:
پر باد دو دستم و پر از خاک سرم
چکند عرش که او غاشیه من نکشد
چون بدل غاشیه حکم و قضاى تو کشم
بو بکر شبلى یک روز چون مبارزان دست اندازان همى رفت و میگفت: لو کان بینى و بینک بحار من نار لخضتها اگر درین راه صد هزار دریاى آتش است همه بدیده گذاره کنم و باک ندارم، دیگر روز او را دیدند که مىآمد سر فرو افکنده چون محرومى درمانده نرم نرم میگفت: المستغاث منک بک فریاد از حکم تو زینهار از قهر تو، نه با تو مرا آرام نه بىتو کارم بنظام، نه روى آنکه بازآیم نه زهره آنکه بگریزم.
گر باز آیم همى نبینم جاهى
ور بگریزم همى ندانم راهى
گفتند: اى شبلى آن دى چه بود و امروز چیست؟ گفت: آرى جغد که طاووس نبیند لاف جمال زند، لکن جغد جغد است و طاوس طاوس.